Part 1²(Daddy Long Legs )

381 56 0
                                    

به مرکز خرید بزرگی رسیدندکه به خاطر نزدیکی به شروع مدارس پر از بچه ها و خانواده هاشون بود.در فضای مرکز خرید هم آهنگ لایتی پخش میشد.در بین اون همه درخشش و پول شوگا احساس بدی داشت برای همین بیشتر به مرد قد بلند چسبید.جه جونگ دستش رو گرفت و گفت:بیا بریم اول لباس هات رو عوض کنیم!
باهم وارد مغازه ای شدند که پر از لباس های کودکانه بود.جه جونگ به شوگا نگاه کرد:برو و از هرکدوم خوشت اومد بردار و به یکی از اون افراد بده!
شوگا با خجالت سرتکون داد و بین رگال های پایه بلند ناپدید شد.مرد بعد از دور شدن شوگا روی صندلی نشست و گوشیش رو درآورد.آیکون تماس رو لمس کرد وبعد از چند دقیقه صدای کلافه ی یونگی اومد:مشکلی پیش اومده معاون؟
مرد خندید:متاسفم که عمارت انقدر شلوغه!چاره ای نداشتم باید به کاری رسیدگی میکردم!
یونگی مهربون جواب داد:توهم گاهی نیاز به استراحت داری نگران نباش!
تشکر آرومی کرد و تلفن رو قطع کرد.از جاش بلند شد تا شوگا رو رویت کنه. بین رگال ها قدم زد و توجهش به پسری جلب شد که لباس رسمی و کلاسیکی در دست داشت.پسرک رو صدا زد:شوگا؟
پسر با خوشحالی برگشت:آقا بنظرتون این قشنگه؟
جه جونگ سرتکون داد و پرسید:فقط همین رو انتخاب کردی؟
با خجالت سرتکون داد:نه،بقیش دست اون آقا است.
باهم سمت شخص مورد نظر رفتن و با دیدن لباس های تماما مجلسی و کلاسیک لبخند زد،اون پسر خیلی شبیه مین یونگی جوان بود!
بعد از خرید یک سری لوازم مورد نیاز دیگه سوار ماشین شدند و به سمت عمارت حرکت کردند.با رسیدن به در عمارت جه جونگ کمی مکث کرد:اینجا بمون تا بیام.
شوگا سرتکون داد و توی ماشین منتظر موند.بعد از گذشت چند دقیقه جه جونگ در رو باز کرد و پسری همراهش سوار ماشین شد!پسر به شدت خوش لباس و...شبیه اون بود!
یونگی لبخند زد و دستش رو دراز کرد:مین یونگی هستم از دیدنت خوشحالم!
شوگا دست یونگی رو گرفت و فشرد:منم همینطور آقا!
یونگی کنار شوگا نشست و صورتش رو سمت خودش چرخوند:چقدر زیبایی!
شوگا با گونه های سرخ پاسخ داد:به زیبایی شما که نیستم.
یونگی پیشونیش رو بوسید:رسمی حرف نزن من فقط شونزده سالمه!
شوگا با خوشحالی پرسید:یعنی فقط نه سال از من بزرگترید؟واو پدرخوندم چقدر همسن خودمه!
یونگی خندید و موهاش رو بهم ریخت:پس میتونی بخونی و بنویسی؟و همینطور حساب کنی؟
شوگا صاف نشست:تازه انگلیسی و ژاپنی هم بلدم،یه کوچولو هم چینی بلدم ولی زبان سختیه!
یونگی باافتخار نگاهش کرد:چه پسر باهوشی دارم من!
اون جمله باعث شد تا شوگا تمام تلاشش رو بکنه تا برای یونگی بهترین باشه!

𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑻𝒐𝒓𝒎𝒆𝒏𝒕🖤⛓️Where stories live. Discover now