Part 03

125 35 42
                                    

Writer P.O.V

-

دوباره نگاهی به آینه انداخت، ذرات خاک هنوز هم روی موهاش بود. لب هاش رو روی هم فشرد، در اولین فرصت باید خودش رو گربه شور میکرد. از دستشویی مجلل سوییت بیرون اومد و مستقیم به هال رفت. هیچول و مومو در حال حرف زدن بودن، البته به ژاپنی. یوتا پوزخندی زد، هیچول یه کودن بود که با اون لبخند احمقانه و لحجه ی ضایع ژاپنی میخواست مخ مومورو بزنه. نگاهش رو چرخوند، شوتارو دور تر از اون ها نشسته بود. یوتا چشم هاش رو ریز کرد. اون یه مشکلی داشت؛ البته مشکلی فارق از گیر افتادن تو یه کشور غریب!

" شرمنده که مزاحم صحبت های فوق سیاسیتون میشم، اما باید راجع به مسائلی حرف بزنیم. "

یوتا بدون لبخندی که همیشه رو لب هاش بود، گفت و روی مبل چرمی نشست. این وجهش رو دوست نداشت، این وجه جدی و مصمم. البته یوتا زیادی گوه میخوره شما اهمیت ندین.
مومو و هیچول از حرف زدن دست کشیدن. به لطف هیچول ترس مومو خیلی کمتر شده بود، اما شوتارو.. یوتا کامل متوجه نشد، اما پاهای شوتارو میلرزید؟!

" درسته، باید حرف بزنیم.. "

با صدای مومو، به سختی نگاهش رو از شوتارو گرفت و توجهش رو بهش معطوف کرد. خلاصه ی داستانی که مومو تعریف کرده بود خیلی به گوشش آشنا بود و لرزش و استرس مشهود شوتارو ریشه ی کلام رو ازش میدزدید.

" مومو، میخوام کاملا باهام روراست باشی، باشه؟ نیازی نیست هیچی و توضیح بدی، فقط به سوالام جواب بده. "

" من.. من صادقانه جواب میدم. "

مومو با قاطعیت گفت. هر کسی میتونست از چشماش صداقتش رو متوجه بشه. هیچول لبخندی زد. صورت شوتارو، هنوز هم چیزی رو بروز نمیداد.

" تو گفتی با دوست کره ایت به اینجا اومدی. اون کی بود؟! شغلش چی بود؟! "

" تو دانشگاهی که درس میخوندم، با یه پسر دوست شدم. چهار سال پیس این اتفاق افتاد، اون موقع من سال اول دانشگاه بودم و اون سال آخری بود. کره ای بود و چند سال بود تو ژاپن زندگی میکرد، اسمش کیم ریووک بود. "

مومو سرش رو پایین انداخت.

" من خیلی بهش اعتماد داشتم. "

اخم کوچیکی مهمون صورت یوتا شد.

" ادامه بده. "

" من و شوتارو پدر و مادرمون رو خیلی وقت پیش از دست دادیم. با مادربزرگم زندگی میکردم، ولی سال پیش فوت کرد. اون برای ما مقداری پس انداز گذاشته بود، ولی ما نمیخواستیم تو ژاپن بمونیم. ریووک بهم گفت که باهاش بریم به کره. گفت تو کره میتونم یه زندگیه جدید بسازم. راحت تر کار پیدا کنم و یه زندگیه آروم داشته باشم. "

ابروهای یوتا از تعجب بالا پرید. اگه چهار سال پیش سال اول دانشگاه مومو بود، پس امسال سال آخری بود. چطور جوونای مملکتش به این حد از تباهی رسیدن؟!

Utopia:Road To Gray Souls (𝐒𝐄𝟎𝟏 𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞)Where stories live. Discover now