💛17

2.6K 254 36
                                    

روبه روش رو مبل نشسته بودم حرفمو قبول کرد و گذاشت از اتاق بیام بیرون
مجبور بود گوش کنه مگه نه؟
ولی...قرص هنوز اونجاست و اون نباید بفهمه دستشم فقط چسب زخم زده بود
–خوب چیکار کنم
گلومو صاف کردم و شروع کردم

+برای درمانت اول باید بفهمم گذشتت چی بوده
متوجه مشت شدن دستاش شدم
+نمیدونم چه گذشته ای داشتی اما میدونم هرچی که
بود خیلی دردناک بود و هست اما باید بهم بگی تا بتونم کمکت کنم حالا ازت میخوام نفس عمیق بکشی و شروع کنی
چشماشو رو هم فشار داد و طبق گفتم نفس عمیق کشید
جوری بود که انگار صحنه ها پشت چشمش بودن و داره اونارو مرور میکنه
حتما خیلی سخته واسش
–پرورشگاه
با تعجب به چشمای بستش نگاه کردم
+چی
چشماشو باز کرد و نگام کرد
–خونه اولم

باورم نمیشد ساکت موندم تا ادامه بده
–تا چهارسالگی اونجا بودم
سخت بود اما قیافمو عادی جلوه میدادم
+از چندسالگی اونجا بودی؟
–وقتی چندماه داشتم
خدای من
–بهم گفتن خانوادت فقط یه برگه گذاشتن رو لباست و جلو در پرورشگاه گذاشتنت
+رو برگه چی بود؟
صداش پر از تمسخر شد
–یه نوشته...متاسفم

سعی کردم بهش نگاه نکنم اینجوری هم اون راحت تره هم من با دیدنش عذاب نمیکشم
صدای پوزخندشو شنیدم
–خیلی کلیشه ایه نه؟
خوب تا اینجا که اون عوضی بهم دروغ گفت
شاید فکرشو نمیکرد کوک برام تعریف کنه
یا....نکنه نقششه؟نکنه اینارو میدونه؟
به درک الان فقط کوک برام مهمه
همین
بعد چند دقیقه گفتم
+بعدش چی شد؟
–چهارسالم که شد...

مضطرب شده بود دستمو دراز کردمو رو دستش گذاشتم مثل همیشه داغ بود
وظیفه من به عنوان دکترش اروم کردنشه اما ایا فقط اون برام حکم بیمارو داره؟
با تعجب به من و دستم نگاه کرد
+من اینجام نیازی به مضطرب شدن نیست جون کوک
–وقتی دکتر میشی عوض میشی
لبخند ریز زدم....چقدر مسخرست این جو بینمون
+اولین نفری نیستی که اینو بهم میگی
اخم کرد ابروهامو بالا انداختم
+چیه
–هیچی
+خوب پس ادامه بده
به یه نقطه زل زد

–چهارسالم که شد یکی اومد منو از پرورشگاه برد یه مرد به اسم مون جون وو خودشو تو قالب یه دکتر بازنشسته جا زد که زنش مرده و الان بچه میخواد...
چشماش کم کم داشتن قرمز میشدن اما باید ادامه بده چون این حرفای نگفته دارن بدجوری ازارش میدن
–اما اون مرتیکه عوضی انقدر حرفه ای بود که همرو گول زد سابقشو دست کاری کرد جوری که هیچکس بهش شک نکرد بعدم منو دادن بهش بعد اسممو گذاشت مین جون....مون مین جون
تروخدا بهم نگو تنها چیز راستی که اون بیشعور بهم گفت همینه فقط....
دستشو اروم فشار میدادم
–اما میدونی
خیره شد بهم
–اون فقط یه قاتل روانی بود
با تعجب و ترس بهش نگاه کردم دست خودم نبود کلمه قتل و قاتل که میومد‌ بهم میریختم اما الان نه باید خودمو کنترل کنم باید
–انگار بدجوری ترسیدی
+خوب قاتلا ترسناکن

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now