14

327 74 18
                                    


چانیول کیفش رو از روی میز برداشت و با تعظیم کوتاهی، از صندلیش فاصله گرفت.

قدم های محکمش رو بلند تر برداشت و قیافه‌ی خونسردش رو حفظ کرد.
لبخند زد، جاهایی که لازم بود برای کارمند ها سر تکون داد و جاهایی که لازم بود با چند نفری همکلام شد تا بالاخره به پارکینگ رسید.
برای رسیدن به ماشینش قدم تند کرد.

در رو باز کرد و به آرومی داخل ماشین نشست‌.

کیفش رو روی صندلی کنارش گذاشت و چند ثانیه به برشی از چشم‌هاش که از آینه‌ی جلو منعکس می‌شد خیره موند.

دکمه‌ی کتش رو باز کرد و کرواتش رو شل کرد.
با دو دستش دو طرف فرمون رو گرفت و چند ثانیه بعد، مشت های محکمی که با دست راستش به فرمون میزد ماشین رو تکون می‌دادند.

فریادی که توی گلوش حبس کرده بود پلک هاش رو نبض دار کرد و مشت آخرش، مصادف شد با بوق ممتدی که توی پارکینگ پخش شد.

نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست.

با لمس داشبورد ماشین، پدالش رو پیدا کرد و پاکت سیگارش رو ازش بیرون کشید.

فندکش رو از کنسول برداشت و همزمان با آتیش زدن سر سیگارش، چشم هاش رو باز کرد.

اولین کام رو گرفت و ماشین رو استارت زد.
فرمون رو با دست چپش چرخوند و از پارک بیرون اومد.
دود حبس شده توی سینه‌اش رو بیرون داد و زمزمه کرد:«توله سگ.»

هنوز صد متر هم از ساختمون دور نشده بود که گوشیش توی جیبش شروع به لرزیدن کرد‌.

به سختی بیرونش کشید و دیدن اسم هه‌رین، برای مجدد نفس عمیق کشیدن مجابش کرد. روز سگی، زندگی سگی.

وقت مناسبی نبود اما تماس رو وصل کرد:«جانم هه‌رین؟»

صدای خش دار دنیل، به جای هه‌رین به گوشش رسید:«الو؟»

گوشی رو بین شونه و گوشش تنظیم کرد:«بگو دنی، چی‌شده؟»

بعد از خش خش کوتاهی صداش به گوشش رسید:«بابا مامان میگه داره میره بیرون، سر راه غذا بخر.»

لب هاش رو برای نگفتن هیچ حرف اضافه‌ای روی هم فشار داد و بعد از مسلط شدن به اعصابش، گفت داره رانندگی می‌کنه و تماس رو قطع کرد.

پاش رو بیشتر روی گاز فشار داد و بعد از رد کردن چراغ قرمز، اولین دوربرگردونی که دید رو دور زد.

روبه‌روی رستورانی که تو لاین خودش بود توقف کرد و با برداشتن کیف پولش،از ماشین بیرون زد.

شماره‌ای که دو هفته‌ای از سیو کردنش می‌گذشت رو گرفت و با وصل شدن تماس، لحنش رو ثابت کرد:«آقای کیم، پارک چانیول هستم. اگه وققتون آزاده برای چند دقیقه حرف بزنیم.»

:«آقای پارک خواهش میکنم، در خدمتم.»

پشت شیشه‌ی سکوریت رستوران ایستاد و خیره به پل عابر پیاده لب باز کرد:«بابت
دادخواهی که تنظیم کردیم تماس گرفتم. به مشکل برخوردیم.»

"Density"Where stories live. Discover now