« خرگوشم کیفت رو جا نذاری »
چرخی به چشم هاش داد و کلافه جواب داد
+ مامان من سال آخر دبیرستانم دیگه 18 سالمهبعدش با گریه مصنوعی ادامه داد
+ آخه تا کی قراره به من بگی خرگوشمممنینا لبخندی زد و به پسرش نزدیک شد
« هرچقدر هم که بزرگ بشی برای من همون کوکی کوچولویی »با بیاد آوردن بچگی های پسرش که حالا برای خودش مردی شده بود اشک تو چشم هاش جمع شد اما خودش رو کنترل کرد تا یه وقت پسرش ناراحت نشه
بعدش گوش کوک رو گرفت و گفت
« فقط یک ماه تا پایان مدرسه مونده ، نبینم این آخرا بازیگوشی کنی ها »دستش رو روی دست مادرش گذاشت و از گوشش جدا کرد
بعدش با لبخند خرگوشی از در خونه دور شد و البته که یادش نرفت بوس هوایی هم برای مادرش بفرستهتصمیم گرفت پیاده به مدرسه بره ، خودش هم نمیدونست چرا اما خب دلش پیاده روی میخواست
بین راه داشت آهنگ جدید بیلی آیلیش رو با خودش زمزمه میکرد که بوق های متعدد ماشینی توجهش رو جلب کرد
+ وای انگار عروس آوردن
با ذوق اطراف رو نگاه کرد تا عروس و داماد رو ببینه اما به جاش پدرش رو دید که داشت بهش دست تکون میداداول پوکر شد اما بعد با لبخند براش دست تکون داد و با دور شدن پدرش دوباره حواسش رو به راهش داد
خانوادش خیلی خوب بودن ، واقعا چیزی براش کم نذاشتن اما افکارشون با کوک یکی نبود و این گاهی اوقات آزار دهنده بود
مثلا اینکه پدرش با غر غر میگه
« جئون جونگکوک مرد باش چه معنی داره بخوای موهات رو رنگ کنی »وات د هل خب این چه ربطی داره ، یا مثلاً مادرش که میگفت
« کوک تو رو جان هرکس دوست داری مردونه بخند و موقع خندیدن صدات رو بالا نبر »آخه رفتار هرکس به خودش مربوطه .... پوففف اگه یکم دیگه به افکار سمی والدینش فکر میکرد رسما میترکید
پس سعی کرد فقط حواسش رو به آهنگ خوندنش پرت کنه تا به مدرسه برسه
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
YOU ARE READING
𝐇𝐚𝐩𝐩𝐢𝐞𝐫 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤
Fanfiction• 𝐍𝐚𝐦𝐞 : 𝐇𝐚𝐩𝐩𝐢𝐞𝐫 • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 • 𝐎𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 • 𝐆𝐧𝐫𝐞 : 𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚 , 𝐃𝐚𝐝𝐝𝐲 𝐤𝐢𝐧𝐤 , 𝐬𝐦𝐮𝐭 , 𝐡𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐞𝐧𝐝 « کیم تهیونگ فکر نمیکنی برای رئیس مافیا بودن زیادی مهربون و سافت...