✨ 𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏✨

13.9K 1.2K 402
                                    

« خرگوشم کیفت رو جا نذاری »
چرخی به چشم هاش داد و کلافه جواب داد
+ مامان من سال آخر دبیرستانم دیگه 18 سالمه

بعدش با گریه مصنوعی ادامه داد
+ آخه تا کی قراره به من بگی خرگوشممم

نینا لبخندی زد و به پسرش نزدیک شد « هرچقدر هم که بزرگ بشی برای من همون کوکی کوچولویی »

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نینا لبخندی زد و به پسرش نزدیک شد
« هرچقدر هم که بزرگ بشی برای من همون کوکی کوچولویی »

با بیاد آوردن بچگی های پسرش که حالا برای خودش مردی شده بود اشک تو چشم هاش جمع شد اما خودش رو کنترل کرد تا یه وقت پسرش ناراحت نشه

بعدش گوش کوک رو گرفت و گفت
« فقط یک ماه تا پایان مدرسه مونده ، نبینم این آخرا بازیگوشی کنی ها »

دستش رو روی دست مادرش گذاشت و از گوشش جدا کرد
بعدش با لبخند خرگوشی از در خونه دور شد و البته که یادش نرفت بوس هوایی هم برای مادرش بفرسته

تصمیم گرفت پیاده به مدرسه بره ، خودش هم نمیدونست چرا اما خب دلش پیاده روی میخواست

بین راه داشت آهنگ جدید بیلی آیلیش رو با خودش زمزمه میکرد که بوق های متعدد ماشینی توجهش رو جلب کرد

+ وای انگار عروس آوردن
با ذوق اطراف رو نگاه کرد تا عروس و داماد رو ببینه اما به جاش پدرش رو دید که داشت بهش دست تکون میداد

اول پوکر شد اما بعد با لبخند براش دست تکون داد و با دور شدن پدرش دوباره حواسش رو به راهش داد

خانوادش خیلی خوب بودن ، واقعا چیزی براش کم نذاشتن اما افکارشون با کوک یکی نبود و این گاهی اوقات آزار دهنده بود

مثلا اینکه پدرش با غر غر میگه
« جئون جونگکوک مرد باش چه معنی داره بخوای موهات رو رنگ کنی »

وات د هل خب این چه ربطی داره ، یا مثلاً مادرش که می‌گفت
« کوک تو رو جان هرکس دوست داری مردونه بخند و موقع خندیدن صدات رو بالا نبر »

آخه رفتار هرکس به خودش مربوطه .... پوففف اگه یکم دیگه به افکار سمی والدینش فکر میکرد رسما میترکید

پس سعی کرد فقط حواسش رو به آهنگ خوندنش پرت کنه تا به مدرسه برسه

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

𝐇𝐚𝐩𝐩𝐢𝐞𝐫 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now