1.4

189 43 8
                                    

تابستان ۲۰۱۳
10:23 صبح
سه شنبه

هوا خیلی گرم بود جوری که احساس آب پز شدن به آدم دست می داد. تو خونه برای انجام دادن کارهایی غیر مرور اينترنت ،درحالی که بوی گلهای شکفته شده از بیرون پنجره رو احساس میکنی واقعا گرم بود.
اون نمی‌خواست که تو تابستون تبدیل به یه گوشت سرخ شده بشه،پس تصمیم گرفت که کارهاشو انجام بده هرچند که تو تعطیلات به سر می‌برد.

اون درحالی که با سقف بالای سرش بازی می‌کرد لپاشو باد کرد،فکر کرد که چقدر مسخرست که از گرمای اتاقش فرار کنه فقط برای اینکه به یه جای گرم تر بره.
بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت تا آماده بشه.اون روی یه شلوار جین مشکی ساده،پیراهن آبی و کفش های ورزشی سفیدی پوشید.موهای فندقیشو آشفته کرد و وسایلشو تو کوله پشتی ریخت.

راه رفتن تو خیابون در زمان تابستان مثل راه رفتن روی یه کوره داغه.واقعا هوا خیلی گرمه اما اون ترجیح میداد که کاری انجام بده تا اینکه تو اتاقش به تنبلی وقت بگذرونه.به پارک رسید و زیر سایه درخت نشست.بوم و وسائل نقاشی خودشو از کوله بیرون کشید و آنها رو جلوی خودش گذاشت.تصمیم گرفت که آسمانو نقاشی کنه ،اما بعد از قرار دادن رنگ پایه ،یه توله سگ روش پرید و جای پنجه خودشو روی بوم گذاشت.
"وات د فاک؟"بکهیون وقتی از جای راحت خود بلند شد اینو فریاد زد.

اون به نقاشی تقریبا نیمه کاره خودش که حالا دو تا پنجه روش قرار داشت خیره شد.به خاطر هدر رفتن تلاش هاش عصبی شد،هرچند که فقط پایه اون بود،اما برای کامل شدن اون زمان و کار سختی لازم بود،پس تصمیم گرفت که سگو پیدا کنه.اما وقتی سمتی که توله سگ رفته بود رفت،با پسری روبه رو شد که به نظر می رسید فقط از اون طرف فرار کرده .
"من-من متاسفم!سگ من دویدنو دوست داره ببخشید که نقاشی شما رو خراب کرد!"مردی اینو گفت که پیراهن خاکستری به همراه شلوار جین مشکی پوشیده بود.

اون دوبار با حالت نگران به کمر خم شد.بکهیون مبهوت بود،از اینکه چجوری یه ادم خوش قیافه ای مثل اون که حتی خراشی رو صورتش نداره،اون خدای جذاب صاحب یه سگ به این نازی و شیطونیه.بکهیون فکر کرد که کاملا از شخصیتش بدوره.

"مشکلی نیست،به هرحال تازه شروعش کرده بودم،میتونم دوباره انجامش بدم."بکهیون هنگام صحبت لبخندی زد و نقاشی رو تکون داد.
"مطمئنی؟به هرحال من چانیولم،من واقعا به خاطر کاری که هیون انجام داد متاسفم.هیون!بیا اینجا!بگو متاسفم به-"چامیول توله سگه خودشو صدا زد اما دوباره سمت بکهیون برگشت تا احتمالا اسمشو بپرسه.
"بکهیون،بیون بکهیون.سگت به هرحال بامزست."بکهیون لبخند زد و نشست،و بعد از اون هم چانیول نشست.هیون با زبون بیرون افتاده به سمتشون دوید.

"خوب،از آشنایی باهات خوش حالم بکهیون"چانیول لبخند بزرگ و معروفشو بهش هدیه داد.

هیون جلوی هردوی اونا متوقف شد ،به بکهیون نگاه کرد و بعد روی پاهای بک خزید و به آغوشش رفت.
بکهیون مات و مبهوت بود،از اینکه سگی روی پاهاش نشسته بود شوکه شده بود.اون یادش اومد که وقتی ۷سالش بود ،یه سگ که معلوم شده بود هاری داره بازوی اونو گاز گرفت!خبر خوب اینه که اونا به سرعت جلوی بدتر شدن و گسترش اونو گرفتند.
بکهیون دستاشو به حالت بدی رو به بالا گرفت،به نظر میرسید که دچار تنش شده،انگار که اگه تکونی بخوره میمیره.

"از سگا میترسی؟نگران نباش،می تونی هیونو لمس کنی،اون گاز نمیگیره،هرچند که اون دردسرسازه!"چانیول درحالی که دست بکهیون رو خیلی آروم گرفته بود خندید،و اون رو روی هیون گذاشت.

"میبینی؟"چانیول در حالی که خز نرم هیون رو در دست داشت،از دیدن بکهیونی که آرام آرام دست خودشو عقب می‌کشید، پوزخندی زد.
بکهیون درحالی که سر هیونو نوازش می کرد به پسر کنارش لبخند زد.

"خوب حالا چی می کشیدی؟"چانیول در عین اینکه به کار بکهیون نگاه می‌کرد، پرسید.

"نه!منظورم اینه که نه،ببخشید.من فقط تا زمانی که کارمو تموم نکنم به بقیه نشونش نمیدم."بک هنگام برداشتن نقاشی و قرار دادن اون در داخل کیف،با عذرخواهی لبخند زد.

"اوه مشکلی نیست،منم تا وقتی که مطمئن بشم کارم به اندازه کافی،خوب شده به کسی نشونش نمی دم."چانیول گفت و به درخت کنار بک تکیه داد.

"خوب تو چیکار میکنی؟"بک بعد از چند ثانیه قبل اینکه چان دوباره روی هیون تمرکز کنه ،از اون پرسید.
"من برای یه آهنگ جدید شعر می‌نوشتم. بعضی وقتام اونارو میخونم،گاهی وقتا هم بقیه میخونن."چانیول درحالی که لبخندی بر لباش بود جواب داد،بکهیون با خودش فکر کرد که معلومه که او عاشق نوشتنه.

"خوب بکهیون، من واقعا احساس بدی در مورد نقاشیت دارم،حداقل اجازه بده تو رو به یه بستنی مهمون کنم."چانیول با امیدواری اینو گفت تا از پسری که تازه باهاش ملاقات کرده جواب آره رو بگیره.
"خوب اگه اصرار میکنی،فک نکنم خیلی بد باشه."بکهیون جواب داد و لبخند درخشانشو زد.

>>>

𝒘𝒂𝒍𝒍𝒔 | دیوارهاWhere stories live. Discover now