chapter4♥️

181 30 0
                                    

▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
با حس نوري كه افتاب روی صورتش چشماشو باز کرد .روی پهلو چرخید و پشت افتاب قرار‌گرفت و با بالا تنه لخت چانیول رو به رو شد .دست برد تا سینشو لمس کنه ولی ترسید تا اون رو بیدار کنه .دستشو عقب  کشید و به سمت حمام راه افتاد .لباسشو تو راه حمام دراورد و روی زمین انداخت .وارد حمام کاملا شیشه ای اتاق شد .دوش و باز کرد و زیرش ایستاد .شروع کرد به شستن موهاش .

🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
با صدای اب از خواب بیدار شد .چشماشو باز کرد و با تن برهنه بکهیون تو حمام رو به رو شد.خواب میدید؟از جاش بلند شد و به سمت حموم رفت .اول شلوارشو دراورد و در حمام و باز کرد .بکهیون نگاهی بهش انداخت .چانیول دست به کش باکسرش کشید و درش اورد و روی زمین انداخت .به سمت دوش کنار بکهیون حرکت کرد و اون و باز کرد و زیرش ایستاد.کمی که خیس شد دستشو به دیوار زد و بدون اینکه نگاهی به بک کنه حرف زد

-امروز میریم بیرون .تو چند تا مهمونی دعوت شدیم .وقتی لوازمتو‌جمع میکنی
حواست به این مورد باشه .

بکهیون همونطور که زل زده بود بهش دستی به بدنش کشید

-چیزی ازم میخوایی یا همینطوری داری نگاه میکنی؟

چانیول نگاهی بهش و اروم اروم بهش نزدیک شد .
دستشو دور پهلوهاش انداخت و اونو به خودش چسبوند .بکهیون دستاشو روی سینه های چانیول قرار داد و سرشو بالا گرفت تا بتونه چانیول و ببینه .چانیول و به دیوار چسبوند طوری که سر چانیول زیر د‌وش قرار داشت .دستشو پایین تر برد و سیکس پکای سفت چانیول و لمس کرد .بازهم دستشو پایین تر برد و دیک چانیول و تو دستش گرفت .چانیول با حس دست بکهیون روی دیکش سرشو بالا برد و به دیوار چسبوند .بکهیون با نگاهی بهش ازش دور شد ولی لحظه اخر دست چانیول از پشت محکم گردنشو نگه داشت و طوری نزدیکش کرد که لباش لبهای چانیول و کمی لمس میکرد .چانیول همونطور که با هرکلمش لباش به لبای بکهیون کشیده میشد زمزمه کرد

-شاهزاده کوچولو..وقتی همه زندگیت همه چیزو به زور میگیری سخته که یجور دیگه رفتار کنی خصوصا وقتی که یه نفر لذتات و ازت گرفته .منو..تحریک..نکن.

+وگرنه چی؟

هردو تو چشمای هم زل زدن

~~~~~~~~~~~~~~~~~
(كنار جت چانيول)

به جت رسيدن و چانيول از ماشين پياده شد

+ولم كن اشغال ..منو بزارم زمين ..ميگم منو بزار زمين ..

همينطور كه با مشت های کوچیکش به پشت بادیگارد میکوبید‌ فریاد میکشید

چانیول همونطور تو جاش ایستاده بود و با بی خیالی به بکهیونی که فقط با اینکارا خودشو خسته میکرد نگاهی انداخت .
با انگشت شصتش خط ابروشو لمس کرد و زمزمه کرد

-من از چیه این خوشم اومده؟

نفسشو بیرون داد.دوباره نگاهشو به بادیگاردی داد که با زور بکهیون و داخل کابین جت میبرد و در همون حین صدای فليكس و شنید

365 Days♥️🌬Where stories live. Discover now