14

1.7K 339 38
                                    


Few weeks later•••

با برخورد یه گلوله کاغذ دیگه تو سرش ، پلک چپ اش بالا پرید ولی همچنان به حل کردن ریاضی اش ادامه داد.
کیبا پرحرص مدادش رو روی کاغذ میکشید و تقریبا یکی دوساعتی بود که سخت مشغول طراحی بود و دیشب خونه اشون مونده بود تا امروز که تعطیل بودن رو با پسرعموهاش بگذرونه . حال آزرا خیلی بهتر از چند هفته گذشته بود و دوباره روحیه همه برگشته بود. تهیونگ  همونجوری که ریتمی رو زیر لب زمزمه میکرد ، مشغول درست کردن کیک بود و آزرا هم با خنده شیرین تو تزیین کردن کاپ کیک های خنک شده داشت کمک میکرد.

تهیونگ دوباره سرکی بیرون کشید و با برخورد دوباره کاغذ مچاله شده به سر پسرش خنده اش گرفت و سری تکون داد.
آیکا با حرص از جاش بلند شد : پدر کله بیچاره منو درآوردی فسقله نخود بی مصرف
کیبا با مظلومیت سرش رو بالا آورد و ادا گربه شرک رو درآورد : کویچییییی~ ببخشید؟ اخه اصلا حواسم نبود که پیشم نشستی
آیکا تک ابرویی بالا انداخت  و با انگشت به خودش و بعدش صندلی ایی که روش نشسته بود اشاره کرد: یعنی میگی من به این بزرگی که تو چند قدمی ات نشسته بودم رو ندیدی؟!
کیبا سرش رو تند تند تکون داد: اوهوم ندیدم...

آیکا هوفی کرد و روش رو با اخم از قیافه کیوت کیبا گرفت و زیر لب غر و لند کنان : ماما میرم بالا وقتی کارای ریاضی ام تموم شد میام پایین
تهیونگ از تو آشپزخونه با لحن شیطونی : باشه بیبی میخوای کیبا رو هم ببری با...
کیبا و آیکا همزمان باهم داد زدن: نه!
تهیونگ به پسرک چشم سبزش نگاه کرد و باهم خندیدن.

آزرا : کیبا نمیخواد حواسش پرت شه و هیونگ هم که داره از دست گلوله های کاغذی فرار میکنه.
تهیونگ با خنده: آخه بیچاره بچه ام که کاری با کلوچه مون نداره داره؟ داشت تو سکوت ریاضی اش رو حل میکرد
آزرا هم نخودی خندید: عا عا ماما کلا وجود آیکا باعث حواس پرتی جوجه مون میشه
و با دیدن گونه های سرخ جفت پسرا دوباره خندیدن و آیکا با حرص کتاب و دفترش رو زیر بغل زد و سریع بالا رفت تا حداقل تو اتاقش واسه چند دقیقه آرامش داشته باشه . کیبا هم با اخم نمکی و گونه های گل انداخته دفترش رو با زغال طراحی اش برداشت و خیلی آروم : من میرم تو حیاط موطلایی باشه؟
تهیونگ هومی کرد: باشه عزیزم کیک ها آماده شد صدات میزنم

کیبا تشکری کرد و سمت حیاط دل باز عموش اینا رفت و با غر غر سنگ ریزه های زیر پاش رو شوت میکرد: آیکا احمق...همه اش باعث میشه خجالت بکشم....پسره پرو حالا خوبه سنگ پرت نکردم تو سرت...کولی بی تربیت.

روی چمن های نم دار روی شکم خوابید و دفترش رو دوباره باز کرد اصلا ایده های خوبی واسه نقاشی نداشت و باباش بعد از دیدن نقاشی که واسه آزرا کشیده بود ، تشویق اش کرده بود تا تو مسابقه هفتگی مدرسه اشون شرکت کنه و کیبا هم اولش با ذوق حرف باباش رو گوش داده بود و واسه مسابقه اسم نوشته بود و دوشنبه باید طرح اش رو تحویل میداد ولی الان شنبه بود هنوز یه خط هم نکشیده بود.
آهی کشید و سرش رو روی دفترش گذاشت. هیچی به ذهنش نمیرسید و نمیخواست از کسی هم کمک بگیره چون میخواست خودش همه کارا رو انجام بده تا بتونه دوباره لبخند پر افتخار باباش و نوازش شدن موهاش توسط عموش رو تجربه کنه و از همه مهم تر، با گونه های سرخ شده و لبخند بزرگی، انگشت های کوچولوش دوباره پیشونی اش رو لمس کرد؛ بوسه آیکا ....بوسه آیکا رو میخواست.

A child's love( S2 will you be my boy again?)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora