2

58 14 0
                                    

امیدوارم خوشتون بیاد..کامنت یادتون نره💜

همه توی اتاق اصلی خوابگاه جمع شده بودن، هر ۲۲نفر و حتی بعضی از استفا.
ریسه های براق رنگی همه جا آویزون بودن، گوشه گوشه ی اتاق، میزای پر از خوراکی و نوشیدنی بود.

جمین چنلو که مشغول زنگ زدن به جیسونگ بود کشید یه گوشه قبل از اینکه جمین چیزی بگه گفت:جواب نمیده،هزار بار زنگ زدم اما هیچی.

جمین کلافه نگاش کرد:این پسر آخر منو دق میده مگه بهت نگفت می‌ره یه چیزی میخره سریع برمیگرده؟؟به ساعتش ضربه زد: الان نزدیک دوساعت شده.

چنلو به بقیه ک داشتن نوشیدنی میخوردن نگاهی انداخت:آره همینو گفت تازه با منیجر سجین رفت اونم جواب نمیده.
ناگهان چشای درشتش گرد شد و به جمین زل زد:میگم هیونگ اگه چیزیشون شده باشه چی؟

جمین یه لحظه شوکه نگاش کرد،بعید نبود
تا خواست برگرده و بره به بقیه بگه، جیسونگو دید که از در کناری اتاق که فاصله ی زیادی با بقیه داشت وارد شد. یجوری راه می‌رفت، سعی میکرد خودشو پنهان کنه، انگار میخواست یهو بره وسطو یجوری نشون بده که یک ساعته اونجا بوده اما انگار ورودش از نگاه تیز چند نفر دور نموند.
جمین سریع تر از چنلو وارد عمل شد و یجورایی به طرفش دوید،جیسونگ با دیدن جمین که با اون شدت به طرفش میومد سرعتشو بیشتر کرد اگه فقط قاطیه بقیه میشد میتونست جون سالم به در ببره و حداقل اون چند ساعت و  بدون غرغر کردنای جمین بگذرونه.

خوشبختانه موفق هم شد،تموم طول تولد، نگاه خشمگین جمینو مارک و بقیه دریمو حس میکرد انگار جمین نتونست تحمل کنه و بهشون گفته بود، پس سعی میکرد تاجایی که می‌تونه طرف اونا نره بااینکه کمرش درد میکرد اما سعی میکرد صاف بایسته،هردفعه که یکی از بچه‌ها به پشتش ضربه میزد نفسش از درد می‌رفت اما چاره ای جز تحمل نداشت، علاوه براون سرگیجه ای که داشت هی بیشتر میشد و احساس کسالت میکرد انگار اون همه سرما بالاخره کار خودشو کرد تو دلش به باعث اینا فحش میداد.

مهمونی تموم شده بود و اکثر اعضا بخاطره خستگی به اتاقاشون رفته بودن و جیسونگ بازم غیب شد،فکر میکرد تونسته خودشو از سوال جواب بقیه نجات بده.

کشو رو محکم بست:لعنتی یه مسکن پیدا نمیشه، دارم میمیرم از درد.
سرشو گرفت و محکم فشار میداد: کاش سرم میترکید و راحت میشدم اههه.
بااینکه هوای اتاق گرم بود ولی اون هنوزم احساس سرما میکرد انگار سرما تا عمق وجودش نفوذ کرده بود.با صدای در از جاش پرید.

جمین با مشتش به در کوبید:جیسونگ درو باز کن، جیس پشت در ایستاد و منتظر بود که هیونگش بیخیال بشه و بره، همینطور، اگه اونو با این وضع میدید شک میکرد،دوباره صدای کوبیده شدن در:جیسونگا میدونم بیداری چرا ازم فرار میکنی؟اتفاقی افتاده؟؟؟!
یه لحظه از خودش بدش اومد چطور میتونست انقدر نگرانش کنه ؟!
روی تخت نشست و سرشو فشار داد از پشت در صداهای مبهمی میشنید و بعد:جیسونگا میشه درو باز کنی؟
ایندفعه تیونگ بود لعنتی چه انتظاری داشتی، حالا چه دروغی میخوای بگی،دیگ نمیتونست قایم بشه، شرایط وقتی تیونگ بود فرق میکرد.
بلند شد و هندزفریهاشو گذاشت تو گوشش قیافه ی متعجبی به خودش گرفت و سریع درو باز کرد.
به تیونگ و جمین خشمگین و مارک و جانی و بقیه نگاهی انداخت:چیزی شده؟ببخشید داشتم آهنگ گوش می...
چنلو آزرده وسط حرفش پرید:جیسونگ میشه دروغ نگی؟؟
کارش توی دروغ گفتن خوب نبود مخصوصا اینکه دوستش همیشه میفهمید ولی بازم خودشو نباخت:دروغ چرا؟اخه واقعا نشنیدم و بعد هندزفریو نشونش داد،تیونگ آروم پرسید:میشه حرف بزنیم؟

مثل اینکه راه فراری نبود از جلوی در کنار رفت و بقیه وارد اتاقش شدن چند سالی بود که جیسونگ تنها می‌خوابید عجیب بود جیسونگی که بدون اعضا خوابش نمیبرد یهو بخاطر دستور منیجر توی اتاق شخصیش تنها می‌خوابید.

________________________________
^ سلام دوستان..
منتظر کامنت و رای هاتون هستم،لطفا بهم انرژی بدین🤍
و اینکهههه اگر انتقادی داشتید بهم بگید تا سعی کنم رفعشون کنم و شما بیشتر لذت ببرید از خوندن فیک⁦.
بوس به لپتون⁦(◕દ◕)⁩

𝑯𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏Where stories live. Discover now