پیچیده
تلخ
عجیب
اما
تهش ...... چی بود؟؟؟؟⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫⚫🔴🔴🔴
تهیونگ تو تالار بزرگ روبروی پسر جوونی که به زنجیر بسته بودن نشسته بود
لباس های اشرافیش و به تن داشت و نگاه سردش رو موهای روشن پسر می چرخید که لباس های مرتبی داشت و سرش و پایین انداخته بود سفید برفی و آرورا کنارش وایساده بود وشمشیر هاشون و رو سرش گذاشته بودن
آنیکس معشوقه سابق دراکولا دشمن های زیادی داشتکسی به غیر از اون چند نفر آن قصر نبود
و البته همسر شیطان که داشت از خیلی دور تر این نمایش و نگاه میکرد
جایی پشت یه دیوار تیره رنگ وایساده بود و چشمای زیباش به اون نمایش دوخته بودتهیونگ با صدایی که در عین آرومی عصبانی بود گفت: سرت و بیار بالا
آنیکس سرش و بالا آورد و ته با دیدن چهره زیبای پسر هومی کرد و گفت: پس تو همون انکیسی؟
پسر جوون لباش و با زبون خیس کرد و زخم کوچیک گوشه لبش و حاصل مشت سفید برفی بود و یکم تازه کرد بعد ب صدای آرومی گفت: میبینم که من و میشناسی
تهیونگ نیشخندی زد و گفت: خبر هرزه ها زود می پیچه
آنیکس خنده آرومی کرد و گفت: و خبر لاشخور ها زود تر
ته یکم به جلو خم شد و تو چشمای پسر زل زد و گفت: لاشخور بودن بهتر از هرزه بودنه
آنیکس نگاه نافذی کرد و گفت: من فقط هرزه پادشاه بودم و هستم نه مثل تو که یه کسی و داشته باشم اما مال دیگران و غارت کنم
با فشار لبه تیز شمشیر رو گردنش هیس آرومی کشید و به ته نگاه کرد
ته به پشت تکیه داد و گفت: مال دیگران؟ دراکولا مال هیچکس نیست بچه اون همسر منه و مال من میمونه
آنیکس آب دهنش و رو زمین ریخت و گفت: خواهیم دیدتهیونگ نفس محکمی کشید
هر چی سعی میکرد آرامش خودش و حفظ کنه امکان پذیر نبود
اون پسر بدجور روی مخ بود به آرورا نگاه کرد و گفت: بیارش جلوآرورا موهای پسر و کشید عین به سگ جلوی تهیونگ پرتش کرد جوری که سرش به به زمین خورد و یکم قرمز شد
ته موهاش و کشید و سرش و بالا آورد
تو چشمای پسر نگاه کرد و گفت: وقتی که تمام سلول های کثیف تنت و به آتیش کشیدم میفهمیفشارش و رو موهای پسر بیشتر کرد انیکس در حالی که دستاش و چنگ میگرفت گفت: اشغال اخخخخخ ولم کن کثافتتتتتتتتتتت
![](https://img.wattpad.com/cover/259188044-288-k88328.jpg)
YOU ARE READING
kookv scary night [ Completed ]
Fanfictionشب ترسناک🍸 کاپل: کوکوی تهیونگ بچه کوچیکش و برداشت و از خونه بیرون دوید بی هدف زخمی ترسیده نا امید فقط برای نجات بچش از شوهری که یک هیولا بود اما...... تو اون شب ترسناک و طوفانی تهیونگ پا به قلمرو یک هیولا واقعی گذاشت هیولایی که انسان بود اما...