نهم

331 75 113
                                    

باز همون صدای همیشگی....... دیگه به شنیدنش عادت کرده بود. بلند شد و آروم در رو باز کرد و به بیرون نگاه کرد. دستش رو جلوی دهنش محکم فشار میداد تا صدای هق هقش بلند نشه.

آروم به سمتش رفت و کنارش نشست. رائون وقتی متوجهش شد سریع خواست اشکهاش رو پاک کنه اما جان مچش رو گرفت و گفت:

-گریه کن. تو خودت نریز

اینبار صدای گریه هاش بلند شد و سرش رو روی سینه جان گذاشت.

رائون: جان

جان: هوم

رائون: ییبو..... ییبو......

جان: ییبو چی؟

از آغوشش بیرون اومد و گوشیش رو نشونش داد. جان تک تک عکسها رو نگاه کرد.

جان: خب؟ تو چرا ناراحتی؟ مگه هدفت همین نبود؟

رائون: خب..... سخته جان خیلی سخته دیدن این عکسا......

جان: تو فکر میکنی ییبو با دیدن عکس تو و رابرت چی کشیده؟ چقدر بهت گفتم نکن؟

رائون محکم سرش رو تکون داد

-اگه من اونکارو نمیکردم معلوم نبود چی سر ییبو میومد... حتی شاید الان... م... مرده بود....

جان: پس تو الان باید خوشحال باشی نه اینکه بشینی اشک بریزی. خودت همش نمیگفتی حاضری ییبو مال یکی دیگه باشه فقط باشه؟

رائون سرش رو تکون داد و قطره ای اشک باز روی صورتش چکید.

جان لبخندی زد و اشکش رو با انگشت شست پاک کرد.

جان: بهت قول میدم همه چی درست میشه. پس دیگه گریه نکن باشه؟

رائون سرش رو تکون داد.

جان: زخمت چطوره؟ قرصاتو مدام میخوری؟

رائون: قرصام تموم شده

جان نگران شد

-چی؟ چرا بهم نگفتی؟ میدونی اگه جای بخیه هات عفونت کنه چی میشه؟ الان میرم قرصاتو میخرم

رائون حرفی نزد. جان شونه اش رو فشرد و بلند شد.

جان: چیزی از بیرون نمیخوای؟

رائون با خجالت به زمین خیره شد و با انگشتاش بازی کرد.

جان: چیزی میخوای رائون؟ بگو راحت باش

رائون: میشه..... میشه برام شیر کاکائو بخری؟؟

جان: شیر کاکائو که داریم تو یخچال

رائون: نه یعنی......

گوشیش رو برداشت و چندلحظه توش دنبال چیزی گشت.

رائون: مثل این

عکسی به جان نشون داد.عکس ییبو بود که با خنده و چشمهای بسته مشغول خوردن شیرکاکائو بود.

Don't say goodbyeWhere stories live. Discover now