راستی!
چند تا نکته که داخل داستان بهشون اشاره ای نشد ولی دوست داشتم باهاتون درمیون بزارمش:) :
۱. توی قسمت هفتم، بکهیون به چانیول گل داد، چون چان اشک یه الهه رو دیده بود. دیدن اشک یه الهه برای انسان ها بار منفی و بدشانسی میاره ولی اون گله باعث خنثی شدنش میشه و باعث پیشرفته. برای همین به چان گفته بود " فکر کن من جادوگر قصه هام و این گل هارو برات آوردم تا بدی ها ازت دور شن "
۲. الهه ها یه الهه که اشتباها خودشو به یه انسان نشون داده رو ننگ میدونن. ( چون به هرحال فقط یه الهه اصیل همچین اشتباهی ازش سر نمیزنه و اونا کشته مرده الهه های حقیقی ان. ) چانبک تو زمان الهه بودنشون دوستای زیادی داشتن و محبوب بودن، ولی از وقتی چان به عنوان انسان از دنیای الهه ها رفت بکهیون کاملا تنها شد و هیچکدوم از الهه ها دیگه دوسش نداشتن.( خاطراتش با چان پاک شده بود و دلیل اینکه محبوب نبود رو نمیدونست. حتی یادش نمیومد یه زمانی خیلی محبوب بوده بین الهه ها ) ولی خب فقط الهه زمستون که مونث هم بود، - داخل پارت ۱۰ و ۱۲ بهش اشاره شد- تنها دوست نزدیک بک بود.
۳. اگه دقت کرده باشین چانیول پر از تناقض بود. آب و هواها میتونستن کلافش کنن و یبار عاشق بارون بود و یبار دوستش نداشت. آفتابو دوست نداشت ولی تو روزای آفتابی میرفت بیرون. ( حالا اینا فقط یه بخشیشه. بچه‌م همه چیزش پر از تناقضه. ) آدمای اطرافش کلا بخاطر این قضیه درکش نمیکردن و چان احساس تنهایی بهش دست میداد. دلیل تناقض های چانیول این بود که یه زمان الهه بهار بود. ( بهار پر از تناقضه و خیلی مودیه )
۴. یادتون میاد بکهیون همیشه از حس ششمش حرف میزد؟ حتی اولین بار به چانیول گفته بود کافیه صداش بزنه تا بکهیون بیاد پیشش.
دلیلش اینه: الهه هایی که از هم دورن و نیاز دارن باهم ارتباط برقرار کنن از تلپاتی(؟) استفاده میکنن. نمیدونم ربطی به تلپاتی داره یا نه ولی از لحاظ روحی باهم ارتباط برقرار میکنن و پیش هم ظاهر میشن. ( اونا که گوشی ندارن یه پیام بدن برن پیش هم:)) مدلشون اینجوریه ) برای همین، چانیول با افکار عمیق و خواستن بکهیون میتونست اون رو سمت خودش بکشونه.
۵. توی دنیای الهه ها منطق وجود نداره. تمام الهه ها از هر فصلی ، موجودات احساساتی ای هستن.
۶. تایپ ام بی تی آی:
چانیول: Ixfp
بکهیون: Infx
مطمئن نیستم. حدس میزنم تایپاشون همین باشه.
اگه شما هم سوالی داشتین بپرسین عزیزای من.💓
پ.ن: چانبکِ پاییز برای اولین بار به عنوان یه الهه متولد شدن و تا قرن ها به طور جاودانه ای زندگی کردن، تا اینکه انسان شدن. طبیعتا مثل تمامی انسان ها میمیرن و وارد زندگی های بعدیشون میشن. فیک های بعدیم میتونن زندگی های بعدی چانبکِ پاییز باشن. کی میدونه؟:)
( هرچند همه فیک هام هویت مستقل خودشون رو دارن و به هم مرتبط نیستن. )
خیلی ممنونم که تا اینجا اومدی:)
امیدوارم پر از حس خوب شده باشی.♡
YOU ARE READING
𝐈 𝐅𝐞𝐥𝐥 𝐈𝐧 𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐈𝐧 𝐓𝐡𝐞 𝐅𝐚𝐥𝐥
Fanfiction" تو شبیه برگ های درحال سقوط پاییزی بودی. بهم لبخند میزدی و با چشم های فریبنده عسلی رنگت بهم میفهموندی قراره تا ابد کنارم داشته باشمت و نگران از دست رفتنت نباشم و من درحالی که چشم های غمگین و سقوطت رو میدیدم باز هم بهت اعتماد کردم و حالا نقاشِ دیوون...
