part (22)

914 122 7
                                    

ببینین کی برگشتههه😃💜
ممنونم بچه ها از حمایت های قشنگتون🖤💖
یکمم برا کاور عر بزنین😂💛

******************

این هفته برای همه شون هفته ای پر مشغله و خسته کننده بود و حدودا دو روز بیشتر تا مسابقه وقت باقی نمونده بود.

توی این یک هفته همه شون سخت تلاش کرده بودن و روزی نزدیک هفت الی هشت ساعت تمرین کرده بودن و حسابی برای مسابقه آماده بودن.

مسابقه توی ژاپن برگزار میشد و اونا مجبور بودن به ژاپن سفر کنند.

+بیبی...وسایلاتو جمع کردی؟

جونگ کوک همونطور که سرش تو گوشی بود پرسید.

_آره...ولی فقط یه ساک و کوله پشتی برداشتم...کوله پشتی هم نمیخواستم بردادم ولی نامجون هیونگ گفت که لازمم میشه.

+درسته...هممون همیشه برای مسابقات یه کوله پشتی بر میداریم.

_هوووف تو کلاه کاسکت ( املاییِ کاسکت رو نمیدونم دیه :/ ) حسابی عرق میکنم. کاش کلاه نمیزاشتیم.

+اگه کلاه نزاریم که نمیتونیم راحت از خونه بریم بیرون.

تهیونگ اول حرفشو نفهمید و سرشو با گیجی به یه طرف کج کرد.
جونگ کوک تو دلش کیوت کوچولوی خنگی بهش گفت که تهیونگ تازه منطور کوک رو گرفت و آهان کشیده ای گفت.

**************

تهیونگ با ترس به اون هواپیمای غول پیکر نگاه کرد...تهیونگ ترس از ارتفاع داشت و تا حالا هم بخاطر سخت گیری های پدرش تاحالا نه سفر رفته بود و نه سوار هواپیما شده بود!

آروم به آستین جونگ کوک چنگی زد و کوک آروم سمتش برگشت.

+چیزی شده چاگیا؟

_م...من از ه...هواپیما م...میترسم...

جونگ کوک تعجب کرده بود چون کم وقتایی بود که تهیونگ لکنت بگیره پس این یعنی که اون خیلی ترسیده

+عشقم من مواظبتم خب؟ فقط موقعی که هواپیما میخواد بلند بشه و فرود بیاد ، چشماتو ببند و دست من محکم بگیر و نفس عمیق بکش...

بعد بوسه ی آروم اما عمیقی روی لبای تهیونگ کاشت.

تهیونگ هم لبخندی زد و جونگ کوک رو محکم بغلش کرد.

***************

توی هواپیما که نشسته بودن ، نامجون متوجه تو فکر بودن بیش از اندازه ی خواهر ش شد.
اولش کمی تعجب کرد چون تا حالا رزی رو انقدر تو فکر ندیده بود اما بالاخره تصمیم گرفت تا ازش بپرسه چه اتفاقی افتاده.

٪ هی گل گلی من...چیزی شده؟

/ چیزی نشده اوپا...فقط...یکم فکرم درگیره...

٪ درگیر چی؟ هی نکنه عاشق شدی؟

رزی با تعجب به نامجون نگاه کرد.

▪︎DARK SMILE▪︎Where stories live. Discover now