نامههایی برای التیام
- نامهی هفتادونهم"بیون بکهیون عزیزم!
امروز سومین روز کاریام در ادارهی جدید است اما همچنان احساس اولین روز را دارد. میدانم بیستمین و صدمین روز هم همچنان احساس اولین روز را خواهد داشت. من دیگر عادت نمیکنم. همه چیز برایم غریب است و غریب میماند. عادتکردن در من مرده. این را زمانی فهمیدم که طبق عادتِ قدیمم، هر روز بیدار میشدم و از پنجره بیرون را نگاه میکردم و منتظر دیدن تو در خیابان بودم؛ انگار به دیگر نیامدنت عادت نمیکردم. طبق عادت چشمانتظارت بودم. به نبودنت عادت نمیکردم. طبق عادت همهی تنم چشم شده بود تا تو را ببیند. به ندیدنت عادت نمیکردم. تمام عادتهایم را قبل از رفتنت طرحریزی کرده بودم. جایی برای عادت جدیدی باقی نمانده بود.مگر یک بدن چقدر جا برای احساسات و رفتارها دارد؟ تمام احساساتم را برای اشتیاق تو صرف کردم و تمام رفتارهایم برای تو شکل گرفته است. دوستداشتنت برایم از نفسکشیدن راحتتر است؛ همانقدر که منتظرتبودن از زندهبودن بدون تو.
برنمیگردی؟ نه. فراموشش کن. درخواست زیادیست. برایم نمینویسی؟ یک خط. اگر خواهش کنم تاثیری ندارد؟ قبلا یک بار ازت خواهش کردم ببوسمت؛ اخم کردی و توی صورتم زدی اما تاثیر داشت. از فردایش نرمتر نگاهم میکردی. تمام آن روزها را مثل روز اول به یاد دارم.
آنقدر بهشان فکر میکنم که میترسم در خیالشان غرق شوم و دیگر بیدار نشوم. آنوقت اگر برگردی... نه! آنوقت اگر برایم نوشتی و نبودم که بخوانم چه؟... نه. حسرتِ نیامدن نامهت بهاندازهی کافی سخت است؛ نمیخوام حسرتِ نامهی نیامدهات را هم بخورم. یعنی نمیتوانم دیگر چیزی بخورم، نه حسرت نه غذا. غصهی نبودنت سیرم میکند. الان دلت برایم نمیسوزد؟ همیشه دلت برایم میسوخت. اگر خواهش کنم تاثیری ندارد؟ ممکن نیست دلت برایم بسوزد؟
لطفا برایم بنویس که دلت برایم میسوزد یا نه. یک آره یا خیر نیز کافیست.
نامه را طولانی نمیکنم. دلتنگت هستم، بیشتر از میزانی که زندهام.
عاشق تو، چانیول
YOU ARE READING
Letters to Heal ✉
Fanfiction"نامههایی برای التیام" - نامهی اول بیون بکهیون عزیزم! الان که این نامه را مینویسم هنوز بیست دقیقه نیست که میدانم این آدرس متعلق به توست؛ این نامه هم. با دستانی که میلرزد در ناباوری مینویسم و نمیدانی چقدر منتظر تایید و پاسخت هستم. دلتنگ تو هس...