2 | برج

1.3K 144 12
                                    

"لاو قبل از خوندن وُت یادت نره"


"

از پارت بعدی ، پارتا طولانی میشن
این دو تا پارت یه جورایی مقدمه هستن"

یس سومین همینه تو بازم مثل همیشه خودتو ثابت کردی آره دختر آفرین بهت

سوار ماشینم شدم و کیف و قرارداد رو انداختم رو صندلی بغلیم

همین جوری که به سمت هتلِ محل اقامتم حرکت میکردم حرفای رئیس کمپانی میومد تو ذهنم و به قرارداد نگاه میکردم

داشتم خودمو تحسین میکردمو با صدای بلند آهنگ میخوندم

ماشینای بغلی جوری نگام میکردن انگار دیوونه دیدن
مهم نیست چی فک میکنن مهم خوشحالیه منه
.

به محض اینکه وارد کمپانی شدم و به اتاق رئیس رفتم جوری ازم استقبال کرد که حس کردم سهام دار شرکت سامسونگم

بعدا بهم گفت که چند نفر به گوشش رسوندن که کمپانی های بزرگ دیگه ای هم منو میخوان

واقعا خوشحال شدم که قدرمو میدونن

من به پیشنهاد یه دوست این کمپانی رو انتخاب کردم و خوشحالم که اونا هم منو انتخاب کردن...

البته باید بگم که شانس باهام خیلی یار بود
چون من میخواستم فقط به عنوان یه کمکی اونجا باشم

ولی حالا که مسئول اصلی به خاطر کهولت سن خودش رو بازنشسته کرده
خیلی زود تو این سن دارم به رویاهام نزدیک تر میشم

البته علاوه بر شانس اینا همش نتیجه تلاشای بیشتر از 12 سالمه که حالا راهم انقدر هموار شده و راحت جلو میرم

به خاطر کنترل هزینه هام و گرونی خونه های سئول توی اینچئون خونه اجاره کردم که خیلیم بزرگ و قشنگه

ولی حالا برای کارم باید اینجا بیام که وقتی مشکلمو با رئیس کمپانی مطرح کردم گفت که نیاز نیست نگران باشم

با یه کم پرس و جو متوجه شد که یه واحد تو یه برج از اموال کمپانی هست که میتونن بهم اجاره بدن
و من هر ماه مقداری از حقوقم برای اجاره بها کسر بشه

دیدم انتخاب خوبیه و منم که اینجا آشنایی ندارم که بخوام کلی دنبال خونه بگردم
پس قبول کردم

البته اینکه مبلغی که برای حقوقم اعلام کردن خیلی زیاده هم تو این ولخرج شدن یهوییم بی تاثیر نبود

میدونستم که باید برای کارم به سئول بیام به خاطر همین وسایلمو جمع کرده بودم و فقط میمونه انتقالشون به سئول که تا فردا تمومه

اوووف خداروشکر خونه مبله اجاره کرده بودم و این خونه جدیدمم مثل اینکه مبلس

رئیس کمپانی بهم گفت به خاطر یه سری دلایلی نیاز نیست به این زودی کارمو شروع کنم

فردی که قراره من جانشینش بشم فعلا حدود 40 روزی رو قراره باشه

من میتونم کارم رو دقیقا بعد از اون مدت شروع کنم و فعلا میتونم استراحت کنمو خودمو بیشتر آماده کنم

این یعنی این یه ماه و خورده ای برام بهشته...

*یک هفته بعد*

هنوزم باورم نمیشه که ساکن یکی از بزرگترین و زیباترین برجای سئولم

درسته که من همیشه مرفه زندگی کردم ولی اینجا دیگه زیادی برام لذت بخشه...

داشتم همچنان از منظره حیاط لذت میبردم و آروم به سمت لابی قدم میزدم

به تموم سختی هایی که کشیده بودم برای رسیدن به هدفم فکر کردم

با بودن اینجا احساس غرور کردم چون من تو 24 سالگی با تلاش خودم به اینجایی که هستم رسیدم

وارد لابی زیبا و با طرح طلایی کلاسیک برج شدم

+سلام آجوشی حالتون چطوره؟

_سلام دخترم من خوبم میبینم که توام انگار خیلی خوشحالی کارات خوب پیش میره؟

+وای آجوشی از روز اولم خوب منو شناختین آره خیلی خوشحالم همشم به خاطر کارامه

_راستی دخترم من اسمتو یادم رفته میخواستم اون روز از دفتر نگهبانی بهت زنگ بزنم
برای اون کلوچه هایی که برام آوردی تشکر کنم ولی نه واحدت رو میدونستم و نه اسمتو

+آجوشی قابلتو نداشت امیدوارم خوشت اومده باشه
راستی من سومینم آجوشی سومین صدام بزنید

_اومو اومو معلومه که خوشم اومده موفق باشی سومینا

+کوماوو آجوشی فعلا آنیونگ

به سمت آسانسور قدم برداشتم و طبقه 63 رو زدم در داشت بسته میشد که یهو یه نفر با دستش مانع بسته شدن در شد...

.

.

ببخشید نمیخواستم همین اول کاری بزارمتون تو خماری😹
ولی خب قول دادم که زود به زود آپ میکنم پس نگران نباشید^-^
این پارت همش از شخصیت سومین و زندگیش بود ولی خب هنوزم یه سری چیزا گنگ و نا معلومه از پارت بعدی شخصیت اصلیمون وارد میشه و به به😻
فقط خیلی دوست دارم که نظر بدید درباره نوشتنم و خط داستانی
اگر ایده ای دارید یا خطایی تو نوشتارم دیدید خوشحال میشم بهم بگید
آرمی بوراهه💜

Liar | CompletedWhere stories live. Discover now