پارت 4

472 100 33
                                    

جونگکوک روی صندلی دراز کشید
بازم اون دستگاه های مسخره ... اون دردای مسخره تر
لبخند تلخی زد نیم نگاهی به چهره ی غمزده ی ویکتور انداخت
و چشماشو بست

ویکتور معذب سمت جکسون رفت استینشو گرفت
#این کارا نیازه ؟ خب ... درد داره و اذیتش میکنه ...

جکسون نگاه بی تفاوتی به جونگکوک انداخت
+ انتظار داری بخاطر رابطه ی عاشقانه تو و مریضت روند و عوض کنم ؟

ویکتور لبشو گاز گرفت استینشو رها کرد

جکسون چسب رو روی شقیقه اش زد
سمت دستگاه حرکت کرد

# بهتر نیست ... یعنی میدونی بهتر نیست که ....

جکسون با اخم سمتش چرخید دستشو گرفت بیرون اتاق کشید

+ چته ویکتور؟

ویکتور دستشو از دست جکسون ازاد کرد نیم نگاهی به در اتاق انداخت

# چیزیم نیست

+ چیزیت نیست؟ واقعا ....

پوزخندی زد بدن ویکتور به دیوار فشرد

+ فک میکنی بوسه و بغل هم جز برنامه است ؟فک کردی من احمقم وی؟

کلافه دستی توی موهاش کشید شونه ی ویکتور محکم توی دستش گرفت

+ ویکتور چته؟ من توی فاکی دیدم که خودت محکم چسبیده بودیش ، میدونم این تحقیق برات مهمه ! میدونم اگه جوابش پیدا کنی میتونی اقامت المانتو بگیری ! ولی ... ولی اخه کدوم فاکی برای گرفان اقامت یه دیوونه زنجیری رو ....

ویکتور با عصبانیت شونشو از زیر دست جکسون در اورد با اخم سرتا پاشو گذروند

# و این به تو مربوطه؟

ابروهای جکسون بالا پرید

+ ویک...

ویکتور انگشتشو روی بینش گذاشت غرید : هیس ، جکسون محض رضای  خدا ساکت باش ، این مسائل به تو هیچ ربطی نداره پس فضولی نکن ... اره من دارم برای نتیجه گرفتن این تحقیق هرکاری انجام میدم ... تمام این یه ماه رو هم تلاش کردم اطمینانشو جلب کنم ...و تو ... نمیذارم مانعم بشی ، شنیدی چی گفتم؟

جکسون پوزخندی زد در گوش ویکتور زمزمه کرد :  غیر این بود تعجب میکردم ، تو رو چه به احساس

عقب گرد کرد سمت اتاق رفت

ویکتور به دیوار چسبید نفس عمیقی کشید با دیدن دایی ایش که به سمتش میومد خودشو جمع جور کرد

# سلام پروفسور

اقای کیم سری براش تکون داد زمزمه کرد بریم داخل

ویکتور پشت سرش راه افتاد وارد اتاق شد

به جونگکوک خیره شد که هنوز روی صندلی بود چشماشو بسته بود

Mine2 |KookV|Where stories live. Discover now