four.

215 60 1
                                    

یکشنبه؛ برای تمام پرستارها قطعا یکشنبه یک روز عادیه اما اون روز برای یانگ فرق داشت؛ تولد هوانگش.
برای پلن‌هایی که چیده بود استرس و هیجان زیادی داشت
هودی سفیدی که لباس مورعلاقه هوانگش بود رو پوشیده بود و موهای فر و بهم ریختش توی صورتش ریخته بودن. کیک کوچولو و خامه‌ای که شبیه یک قلب سفید بود رو توی دستاش گرفت و منتظر موند.
زیر اون آسمون تاریک و پرستاره‌ درحالی که خوشحال ترین آدم بود به ستاره‌ای که متعلق به خودشون بود خیره شد.

-جونگین!
-به بیست و یک سالگیت سلام کن هیون.
و با خنده های نورانیش به هیونجین اشاره کرد که شمعشو فوت کنه.

-امشب قراره خاص باشه هیون پس به چیزی فکر نکن یعنی فقط به پرستار جونگین فکر کن
چشمکی روبه هیونجین زد. هیون خنده‌ای کرد و با دستش موهای جونگین رو بهم ریخت. ناخودآگاه با این نزدیکی یاد اولین بار افتاد؛ یاد فرست کیس ستاره‌ای و شیرینی که توی ذهنشون تا ابد میمونه. به خیره شدن توی چشم‌های پرستار ادامه داد و شاید دلش میخواست... ذهنش خاموش شد. اونا واقعا نمیدونستن توی چه مرحله‌ای از رابطه ان، جونگین از هر راهی برای ابراز عشقش استفاده می کرد و هیونجین از هر راهی برای انکار حسش. بوسه‌های زیادی باهم تجربه کردن و حتی شب‌هایی رو باهم توی تخت؛ اما هیونجین هنوز هم یه بمب ساعتی بود. اون شب تولدش بود پس حقش بود یه بوسه داشته باشه و جونگین با اشتیاق جواب بوسه‌های گرم هوانگشو داد.
-شاید باید تمومش کنیم جونگین
-شایدم نه؟
همین جمله برای بی‌قرار شدن هیونجین کافی بود و زیر آسمون پرستاره‌ اون شب روی تن جونگین خیمه زد و بوسه هارو ادامه داد. با لباش پایین تر رفت و با بوسه های گرمش، گودی گردن پرستار یانگ رو خیس کرد. توی این لحظه پروانه ها قلب یانگ رو قلقلک میدادن. سعی میکرد خجالتشو مخفی کنه و خودشو دست هوانگ بسپاره؛ از اون لمس ها لذت ببره و میخواست اون شب هیچوقت تموم نشه.
هوانگ شروع به باز کردن دکمه های پیرهن جونگین کرد؛ حالا هردوشون با بالاتنه برهنه روی زمین سرد روف تاپ درحالی که گرمای همدیگه رو میچشیدن، توی دنیای ساختی و بدون دغدغه خودشون غرق بودن. همزمان با نت های پیانویی که نواخته میشد هوانگ به لمس کرد یانگ ادامه میداد.
-جونگین.. من.. من فکر کنم که خیلی..
بغض اجازه حرف زدن بهش نداد و جونگین برای خراب نشدن فضای بینشون لباشو به لبای هیونجین فشرد. همزمان دستش برای باز کردن شلوار هوانگ پایین رفت اما اون با گرفتن دو دستش و بالا بردنشون بهش اجازه نداد و با بوسه ریزی دم گوشش گفت: چرا فکر کردی میزارم اول منو لخت کنی؟
برای چند لحظه چشم تو چشم شدن
-میخواستی بگی فکر میکنی منو دوست داری؟
هیونجین ساکت موند. ترجیح میداد شب خیس و سکسیشو خراب نکنه و با روباه کوچولوش خوش بگذرونه؛ جدا از لحظه هایی که به خاطر دور بودن از دستگاه اکسیژنش نفس کم میورد، از تمام دقایق اون شب به عنوان یه خاطره خوب یاد میکرد.

-چه آرزویی کردی
-اینکه همیشه بتونی اندازه امشب خوشحال باشی جونگین حتی بدون من

با اینکه هدیه تولد هیونجین دیر رسیده بود اما هنوز برای دیدن چهره ذوق زده هیون، مشتاق بود.
-روز بعد تولدته اما خب بازم تولدت مبارک چون هدیه الان رسیده
-این.. این چیه
-نمیدونستم نمیدونی این چیه! خب این اسمش پیانو عه و باهاش..
- خدای من جونگین میدونم پیانو چیه اما این... این خیلی زیاده و من بلد نیستم پیانو بزنم
-من یادت میدم
بهش اشاره کرد که بیاد کنارش پشت پیانو سفید و جدیدش بشینه. بيشترین دلیلی که یانگ برای خرید پیانو ذوق داشت، این بود که به هوانگش پیانو زدن یاد بده. دست هیون رو گرفت و روی دستش خودش قرار داد. شروع به نواختن قطعه مورعلاقش کرد؛ کمی بعد هوانگ شروع به خوندن کرد و چیزی توی قلب جونگین ذوب شد.

My head's under water, but I'm breathing fine
You're crazy and I'm out of my mind
'Cause all of me, loves all of you
Love your curves and all your edges
All your perfect imperfections
Give your all to me, I'll give my all to you
You're my end and my beginnin'
Even when I lose, I'm winnin'

هردوشون میدونستن این خوشی پایان داستان نیست. تنها جایی که پر از هپی اندینگ بود و با جمله "و آنها تا اخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند" تمام میشد، دنیاهای ساختی آدمها بود. جایی که برای فرار کردن از این دنیایی که پر از محدودیته. این خوشی برای هوانگ و یانگ تا امشب ادامه داشت و با یه بوسه، اون شب به پایان رسید.

Gone Away (hyunin).Where stories live. Discover now