Ep1

1.4K 103 20
                                    

قطعا شما زمانی از زندگی تون رو به یاد میارید که وقتی پدر و مادرتون به سیم آخر میزدن همیشه شمارو تهدید میکردن .

همیشه میگفتن :

یا به حرفمون‌ گوش میدی یا میفرستیمت یتیم خانه . اونجا تخت های فلزی هست و ملافه های سرد و پوسیده پر از غذا های مونده و سرد . بچه ها اونجا به سختی زندگی میکنن و تا آخر عمرشون‌ ننگ یتیم بودن بر سرشونه‌

حتما خیلی ترسناکه‌ مگه نه ؟

توی شب های کریسمس توی تخت سردت‌ لایه ملافه ها مچاله شدی و حتی نمیدونی که سال نو شروع شده .

آره ترسناکه‌

همه توی یتیم خانه دنبال به سرپرستی گرفته شدن هستن . افراد مهربونی که بهتون کلی امکانات و محبت میدن .

در یتیم خانه همیشه یک رنج‌ سنی محبوب هست .

بچه های ۱ تا ۱۰ سال .

کسی از اینجا به بعد رو تعریف نمیکنه اما بچه های بالای ۱۰ سال قرار نیست به سرپرستی گرفته بشن‌ همه اینو میدونن‌ فقط از گفتنش پرهیز می‌کنن

من جئون جونگکوک هستم پسر ۱۷ ساله ای که از بچگی توی یتیم خانه بوده .

۳ بار به سرپرستی قبول شدم و دوباره به اینجا برگردونده شدم البته همیشه رفتار خوبی داشتم نمیدونم چرا این اتفاق افتاده.

تنها کاری که میتونم انجام بدم اینکه مؤدب‌ باشم تا قبل از ۱۸ سالگی به سرپرستی گرفته بشم‌ .

_ جونگکوک بچه ها رو توی سالن اصلی جمع کن .

آروم از روی تختم بلند شدم و لبخند ملایمی زدم

_ چشم خانم .

به محض بیرون رفتن زن از اتاق چشمام رو پشت سرش چرخوندم

اون زن مدیر یتیم خانه بود . خانمی جدی و کاری .

به عنوان بزرگ ترین بچه ای که توی یتیم خانه بود یه طوری دست راست خانم حساب میشدم

بعد از ۱۰ دقیقه تمام بچه ها رو توی سالن جمع کردم . یکی از سخت ترین کار ها وقتی فرد مهمی به یتیم خانه میاد این بود که همه باید در سالن جمع میشدن و در سکوت منتظر توضیحات میشدن‌

اینجا جای شوخی نبود . در یتیم خانه ما همه چیز روی نظم بود .

لباس های اتو شده و پاپیون هایی که باید صاف میشدن دست ها پشت کمر . ایستاده و پا ها جفت منتظر ورود مدیر یا همون خانم میشدیم .

_ سلام بچه ها . امروز فرد مهمی به قصد دیدار از یتیم خانه به اینجا می آید . ایشون یکی از پلیس های شریف کشورمان هستند . کارآگاه معروف و شناخته شده .

کمی جلوتر آمد و توی چشم های بچه ها نگاه کرد اون خیلی خوب میدونست که این نگاه چقدر ما رو میترسونه

shelterWhere stories live. Discover now