Three

611 179 222
                                    

+جین هیونگ می تونم چند لحظه از بالکنت استفاده کنم ؟ با کنجکاوی پرسیدم و به جین و نامجون که با خنده به هوسوک خیره شده بودن نگاه کردم .

چند ساعت گذشته بود ، این دورهمی برخلاف من برای هوسوک خیلی خوب می گذشت ، از حال و هوای می خوام همین الان خودم از پنجره پرت کنم پایین در اومده بود .

سوکجین سرش رو بالا آورد و به صورتم نگاه کرد : چیزی شده ؟

_ می خوام یکم هوا به سرم بخوره ، خیلی گرممه . دروغ گفتم ، اگه می فهمید چندین ماهه دور از چشمش چکار می کنم احتمالا دیگه باهام حرف نمی زد .

+چرا که نه ، فقط مراقب باش سرما نخوری .

_باشه مامان . در حالی که چشم هامو براش می چرخوندم دستم رو تو هوا تکون دادم و به سمت بالکن رفتم .

با احتیاط در و بستم و به سمت فضای باز رو به روم چرخیدم . فضای داخل خونه واقعا خفه کننده بود ، خیلی خیلی خفه کننده .

هنوز نمی تونستم باور کنم هوسوک یک کلمه هم باهام حرف نزده بود !

آهی کشیدم و هوای خنک رو به داخل ریه هام فرستادم .

بعد از چند لحظه نگاه کردن به سیاهی آسمون و روشنایی شهر دستم رو به سمت پاکت کوچیک داخل جیبم بردم ، اگه دوسال پیش یکی بهم می گفت قراره یه روز وابسته یه تیکه کاغذ و نیکوتین داخلش بشی قطعا انقدر می خندیدم که اشک از چشم هام سرازیر بشه ، ولی آینده واقعا غیر قابل پیش بینیه .

بعد از روشن کردن سیگار به نرده های سرد بالکن تکیه دادم و با ناراحتی به وضعیت زندگیم فکر کردم .

انگار دوباره برگشته بودم به دوران دبیرستان ، همون زندگی کسل کننده و بی هیجان ، همون گمشدگی و بی هدفی قبل .

انگار با دور شدن از جونگوک از چیزی که بودم هم دور شدم و تبدیل به آدمی شدم که هیچ انگیزه ای برای زندگی نداره .

+ نمی تونم باور کنم که داری سیگار می کشی .

صدایی خیلی ناگهانی از پشت سرم گفت و باعث پریدنم از ترس شد .

_آه این ... چیزه.... . حرفم با دیدن هوسوک که با نگاهی خسته بهم نگاه می کرد قطع شد .

هوسوک با من حرف زد ؟

+ خیلی تغییر کردی یونگی . با لبخند تلخی زمزمه کرد و به صورتم نگاه کرد .

_ وقتی همه چیز تغییر کرده انتظار داری مثل گذشته بمونم . با ناراحتی نگاهمو ازش گرفتم و به رو به روم دادم.

+ منم تغییر کردم . با صدایی به شدت آروم و ناراحت زمزمه کرد و کنارم ایستاد .

بی صدا حرفش رو تایید کردم .

+ اما من این تغییرات رو دوست ندارم ، می خوام برگردم به چیزی که قبلا بودم ، می خوام تو هم برگردی به چیزی که قبلا بودی ، می خوام دوباره کنار هم روی تخت لم بدیم و از صبح تا شب بدون هیچ توجهی به زمان و کارهامون وقت بگذرونیم .... می خوام برگردیم به روزایی که بهترین دوستای هم بودیم... اما....

[ A Flower In My Heart ]Where stories live. Discover now