Part8

115 19 11
                                    

کوک برگشت که ببینه چ اتفاقی افتاده و وقتی دید اون دختری ک بهش لبخند زده توی اسید افتاده ناخوداگاه جلو رفت تا دستش رو بگیره ولی دختر به ناچار اونو به داخل اسید ها کشید و خودش ازون طرف بالا رفت تهیونگ سریع به سمت جونگ کوکی که به به خاطر اسید ها داشت جیغ میزد دوید و سعی کرد دستشو بگیره ولی یهو اون پایین رفت و اسیدی که بی رنگ بود کمی قرمز شد تهیونگ خیلی بلند داد زد جی کییییییییییی
و همه اعضای گروه به طرفش دویدن
تهیونگ سریع دستاشو پایین برد و زیر بغل های کوک که حالا زیر اون اسید بود رو گرفت و بالا کشید و به محض دیدن چهرش قلبش از ترس و درد لرزید جونگکوک به شدت سرفه میکرد و از توی دماغ و دهنش خون بیرون میومد اون به طرز وحشتناکی سرفه میکرد و هممه فکر میکردن اون داره خفه میشه تهیونگ که دست و پاش میلرزید سریع پشت کوک میزد تا شاید بهتر بشه همه با نگرانی بهشون نگاه کرده بودن به جز گروه وین یونگ که بی توجه به گریه های دختری ک به ناچار کوک رو داخل اب انداخته بود جلو میرفتن و اونو با خودشون میکشدین
هوسوک هول کرده بود و چهرش به خاطر دردی که احتمالا کوک میکشید توی هم رفته بود که یهو چهره جانت رو از پشت  شیشه های اتاقی مثل اتاق فرمان دید اون زن نگاه عجیب و به شدت اشنایی برای هوسوک داشت اون نگاه رو یه جایی دیده بود و به شدت براش ترسناک بود جانت با نگاهی که مأیوس شدن ازش میبارید به بازیکن ها پشت کرد و از پشت پنجره دور شد هوسوک همچنان به اونجا خیره شده بود که توسط جیمین کنار زده شد
جیمین سریع به سمت تهیونگ و جونگکوکی که حالا هم لباس هاش پاره شده بودن و هم خونی بود رفت و تو یه حرکت کوک رو بغل کرد و زیر زانوهاش رو روی ساعدش محکم کرد و با کنار زدن بقیه به چشم به هم زدنی از اون سطح لغزنده رد شد و بلند داد زد
جیمین:قانونایی که تو مدرسه بازی یاد گرفتینو به یاد بیارین احمقاااااا
و بعد هوسوک یونگی ته و نامجون وقتی منظور جیمین رو فهمیدن بلاخره از روی سطح عبور کردن
.
.
.
یونگی عصبی زیر لب گفت:اگه به خاطر اون پسره و احمق بازیاش نبود اون حرومزاده اول نمیشد ماعم دوم نمیشدیم

اونها از خط پایان عبور کرده بودن و چند دقیقه ای از اعلام برنده شدگان میگذشت
گروه وین یونگ اول و گروه اونا(اعضای خودمون)دوم شده بود
کوک هنوز میلرزید و از لباس و سر و صورتش قطره های اسید مثل اب میچکیدن و تهیونگو جیمین سعی داشتن ارومش کنن
یونگی عصبی رو به نامجون گفت
یونگی:هوسوک دیگه کودوم جهنم دره ای رفت

نامجون:اینقدر عصبی نباش رفته با جانت درمورد اتفاقی که برای کوک افتاد حرف بزنه...لباساش پاره شدن و خب...وضع خوبی نداره
یونگی پوزخندی زد و عصبی مشغول کندن پوست گوشه ناخن شستش با ناخن هاش شد و گفت
یونگی:میدونی چرا اون بچه جوجه اونو بغل کرد و از خط رد کرد؟
نامجون دوباره به کوک نگاهی انداخت که میلرزید و به خاطر گریه نفس های بریده بریده میکشید
و با ناراحتی گفت
نامجون:خب توی اون مدرسه ما یاد گرفتیم که توی بازی همه شرایط برای همه یکسانه و کسی نمیومد کمک ما بکنه حتی اگه جونگکوک میمرد....پس اونم سعی کرد ما برنده بشیم
یونگی سری تکون داد و گفت
یونگی:درسته! و خب با این روند اونا کاری برای جونگکوک نمیکنن پس هوسوک داره خودشو مسخره میکنه
.
.
.
.
دوتا نگهبانی که اطرافش بودن در رو باز کردن و یکی از اونا گفت: بهتره زود حرفتو به مدیر بزنی، هوسوک بدون هیچ عکس‌العملی داخل شد و رو به جانت که در حال خوردن چایی توی فنجون کوچیک و خوندن کتابی بود داد زد
هوسوک:ایــن درســـت نیـــــســـــــت!

⁦□⁦O⁦▼The last game⁦□⁦O⁦▼Where stories live. Discover now