پارت اول

493 11 3
                                    


خب سلام سلام من آرامم ک زندگیه پیچیده ایی داره دختری ک عاشقعه پدر خوندش میشه خوب بزارید اول کامل خودمو معرفی کنم من همونجو ک گفتم آرام و الان ۱۷سالمه دختری با موی بلندوبلوند و هیکلی پر ک خیلی خاطرخواه داشته بلع(اعتماد ب نفس بابا) خب قصه زندگی من از اونجا شروع شد ک بابای من و سام یعنی بابای سام و بابای من ک شریکای هم بودن توی آتیش سوزی کشته میشن بابام منو ب سام میسپاره سام از ۱٠سالگیش عهده مراقبت کردن من و ب گردن گرفت اون تویه اون سن چطور میتونس از بس من و خودش بربیاد
۱۱سال قبل
همینطور ک تویه جاده ها پرسه میزدیم ک ی ماشین مدل بالا جلوی سام و من قرار میگیره ی زن تقریبا خوشگل و جون از توی ماشین در میاد و میگه: شما کوچلوها این وقتع شب تو تاریکی با این سرو وضع چیکار میکنید گمشدین؟
سام: ن... ن ه خانم.. خ.. ب ما.. خانوادمون از... دس.. ت دادیم
زن مهربونه: نترس پسرم این کوچلو تو بغلت خواهرته؟
سام ک نمیدونس چی بگه گف: ب.. له خواهرمه
زن مهربونه: خوبب اسمه من رویاست اسمه شما کوچلوعا چیع
سام: م.. ن سام هستم و اینم آرامه
رویا: به به چ اسمایع قشنگی خوب عاقا پسر شما غذایی چیزی خوردین گشنتون نیس؟
سام: نه چیزی نخوردیم
رویا: خوب با من بیاین تا بریم واست از این ساندیوجای گندع بخرم واسع دختر کوچلومونم شیر
سام نمیدونس چیکار کنه میترسید از طرفیم خیلی گشنش بود و آرامم مودام گریه میکرد دیگه راهی واسش نموند و با اون زن رفت
اون زن وقتی پاشو گذاش تو زندگیمون همه چی فرق کرد بعد از ۳سال ک باهاش زندگی کردیم فهمیدیم ک سرطان خون داشت و از دنیا رف سام اون موقع ۱۴و من ۶سال اون موقع دیگه سام ب تنهایی من و بزرگ کرد
زمان حال
تق تق
تققق تققق
آرام: اوففففففف این ک هنوز خوابه باباییییییی کی میخوای بلند بشی.....

ددیه خوشتیپمWhere stories live. Discover now