* هعی.. آروم تر.
*مراقب اون صخره باشید.£ امروز پر انرژی به نظر میرسن.
به سمت صدا چرخید. مرد با چهره ای دلنشین و مهربون بهش لبخندی میزد.
* درسته. به خاطر تغییر فصله.
£خوشحالم که همه چیز به روال قبلی برگشته.
* منم همینطور. همه کلی سختی کشیدن.
£و تو بیشتر از همه. به عنوان جانشین خوب تربیت شدی.
جمله آخر مرد درست مثل حرف زدن توی غاری خالی بار ها و بار ها توی گوشش پیچید و بعد تصاویر پشت سر هم و نا مفهوم باعث شد به شدت از خواب بپره.
نفس نفس میزد و دهنشو برای بلعیدن اکسیژن بیشتر باز کرده بود.
گلوش خشک بود و لباس تنش به خاطر عرق کردن خیس بود.
دستی به مو های نم دارش کشید.
دوباره اون رویا های نامفهوم.
پتو رو از روی بدنش کنار زد و بلند شد.
به سمت حمام رفت و شیر اب سرد رو باز کرد.
این خواب های نا مفهوم و عجیب کی قرار بود تموم شه؟ چه دلیلی داشت سوهو بعد از این مدت طولانی همیشه خواب هایی رو ببینه که هیچ ارتباطی بهش نداشت؟شاید بهتر بود با یک روانکاو صحبت میکرد.
بعد از تموم شدن حمامش مقابل آیینه روشویی ایستاد.
به خاطر این رویاه های نامفهوم نمیتونست به درستی استراحت کنه و وضعیت چهرهش اینو ثابت میکرد.با دیدن جای دندون هایی که روی کتفش بود انگشتو به آرومی روی اون ها کشید.
عجیب بود. دو ماه از اون ماجرا میگذشت ولی جای زخم دندون های بلانکو ذره ای بهبود پیدا نکرده بود در حالی که اثری از زخم پنجه هاش نبود.
چند باری اونا رو به پزشک و دامپزشک های مختلف نشون داده بود ولی اونا بهش اطمینان دادن هیچ چیزی نیست که بهش آسیب بزنه. ولی چرا خوب نمیشد؟
بعد از پوشیدن لباس هاش از پله های مارپیچ پایین رفت.
لبخندی زد و پشت میز نشست
"صبح بخیر.
& عزیزم! خوب خوابیدی؟
" بله. شما چه طور؟
& وقتی خونه هستی خیالم راحت تره. عمیق و خوب میخوابم.
سوهو لبخندی زد£پسرت یه جانور شناسه که عاشق سفر کرده. نباید به این شرایط عادت کنی.
& میدونم . ولی بازم خوشحالم.
£ برنامه مستند جدیدت چه طور پیش میره؟
"همه چیز خوبه پدر. دیروز نسخه اولیه فیلم رو برام فرستادن.
£ آفرین پسرم. تو باعث افتخار منی.
لبخندی به پدرش زد.
YOU ARE READING
Blanco
Fanfictionجانورشناسی معروف و با تجربه برای شناخت موجودی افسانه ای قدم به پایگاهی نظامی توی دل کوهستان میزاره. ولی اتفاقات اونجور که انتظارشو داره پیش نمیره. در حقیقت هیچ چیز اونجوری نیست که تصورشو میکرد و همین نقطه ای بود که سرنوشت رو تغییر داد. ☘︎ نویسنده: l...