اخر دنیا

376 58 62
                                    

وقتی از کافه خارج شدن
هری با نگرانی به اطراف نگاه میکرد
دراکو که این وضعیت رو دید گفت
- نگران نباش! اونا متوجه نمیشن
هری لبخندی زد و دست دراکو رو محکم تر گرفت..
نمیدونست خواب یا بیدار.. براش سخت بود که باور کنه دستش تو دست دراکوعه و دارن برای اولین بار باهم قرار میزارن..
اونم وسط این اشفته بازار!!
وقتی سوار ماشین شدن دراکو یه موزیک کلاسیک پلی کرد
هری با تعجب و خنده گفت
- واقعا این سبک موسیقی رو‌گوش میدی!؟
دراکو همینجوری که اروم روی فرمون با ریتم موزیک ضربه میزد
با خنده گفت
- بهم نمیاد؟؟
هری هم خندید و با خجالت به منظره بیرون خیره شد..
از شهر خارج شدن و هری با دیدن جاده های طولانی و درخت های کاج بلند و سبز و نور خورشید که بنظر اینجا درخشان تر از همیشه بود حیرت زده شد..
شیشه رو پایین کشید و سرشو بیرون برد.. هوای سرد و دلپذیره دسامبر..
چشاشو بست و لبخند زد.. باد لابه لای موهاش میرقصید.. باورش سخت بود ولی.. ارامش همینجاست

بعد از مدتی کنار دریاچه ای توقف کردن که یه کلبه ی خوشگل چوبی هم کنارش بود
دراکو بدون هیچ حرفی پیاده شد و وارد کلبه شد
هری متعجب از ماشین پیاده شد و به مناظر اطراف نگاهی انداخت.. دریاچه ی بزرگ و ارومی که به رنگ کهکشان بود.. جنگل های کاج دور تا دورش.. با برف درخشان روی شاخه هاشون...سکوت و صدای دوردست مرغابی ها..
اونجا به قدری زیبا بود که هری دیگه دلش نمیخاست برگرده..
دراکو دم در کلبه وایستاده بود و با لبخند نگاش میکرد.. کاش همه چی انقدر ساده بود..
دستشو تکون داد و با صدای بلند گفت
- اینجارو دوست داری؟؟
هری که همچنان از زیبایی اون بهشت حیرت زده بود داد زد
- اینجا فوق العاااااده س! اینجا خود بهشته!
و با خنده به سمت دراکو رفت
- بیا تو کلبه رو ببین
لبخندی زد و‌ موهای هری رو از پیشونیش بالا داد
- اگر د‌وست داشتی.. امشب اینجا میمونیم

هری با چشای سبز درخشانش به چشمای یخی دراکو خیره شد
- یعنی میگی... اینجا .. میتونیم بمونیم؟؟
دراکو شونه هاشو بالا انداخت
- معلومه! اگر دوست داشته باشی
هری با قدم های اهسته وارد کلبه شد
نگاهی به دور و بر انداخت.. همه ی وسیله های خونه از چوب ساخته شده بود.. یه شومینه ی سنگی.. مبل راحتی چرمی.. در و دیوار تزیین شده با کله ی گوزن..  یه اشپزخونه ی بزرگ و روشن..
هری با هیجان گفت
- میتونم برم بالارو ببینم!؟؟
دراکو خندید و دستی به کمرش کشید
- بریم ببینیم!
هری ذوق زده مثل بچه ها از پله  بالا دویید
طبقه بالا با پنجره های بزرگ روشنایی سحر انگیزی داشت.. و دوتا اتاق خواب
و هری از شدت هیجیان بدون اجازه گرفتن وارد یکیش شد
اتاقی دنج با یه تخت دونفره که روش پشم و خز گورخر دیده میشد.. درو دیوار با کله ی انواع حیوانات خشک شده تزیین شده بود..
دراکو با خنده گفت
- نظرت چیه؟
هری چشاشو بست.. بوی خوب عطر کاج و چوب نمدار..
- وای وای!!! دراکو اینجا معرکه س..
یهو‌ قیافش تغییر کرد و با ناراحتی سرشو پایین انداخت
اهسته گفت
- کاش میتونستم... سالها اینجا بمونم.....

👺BROTHERHOOD👺Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang