part_9

517 78 32
                                    

از روی کاناپه بلند شدم و دنبال تهیونگ رفتم توی اتاق ،
داخل اتاق یه تخت  دونفره خیلی شیک سفیدو کلی کمد و عطر  بود به تهیونگ نگاه کردم که سمت کمد رفت و درشو باز کرد
°هر کدوم دوست داری بپوش ...
تشکری کردم و سمت کمد لباساش رفتم پر بود از تیشرت هایی رنگی یدونه تیشرت سفید با شلوارک مشکی برداشتم
•همین دوتا خوبه ...
°باشه پس من میرم بیرون تا لباس عوض کنی
و سریع برگشت که از اتاق خارج بشه
•صبر کن ...‌
ایستاد و متعجب بهم خیره شد
•میشه زیپ لباسمو بازکنی نمیتونم....
نزاشت حرفمو کامل بزنم و سریع رفت پشت سرم و آروم زیپ باز کرد
از برخورد دستاش با بدنم مور مورم شد ، تهیونگ  بدون حرفی و بدون هیچ عکس العملی  از اتاق خارج شد و منم به رفتنش نگاه کردم و لباسم رو توی دستام گرفتم و صبر کردم تا مطمئن بشم رفته  بعد از اینکه مطمئن شدم
سریع لباسمو در آوردم و لباسای تهیونگ رو پوشیدم خیلی برام بزرگ بود اما چاره چی بود
لباسمو تا کردم و کنار تخت گذاشتم و از اتاق زدم بیرون که تهیونگ دیدم روی کاناپه نشسته و داره فیلم نگاه میکنه آروم رفتم و کنارش نشستم و به خوراکی هایی که روی میز گذاشته بود نگاه کردم
°هر کدومشون دوست داری باز کن ....
•فرقی نمیکنه تو کدوم دوست داری ؟
لبخندی زد و گفت :فرقی نمیکنه
منم شانسی یکدوم برداشتم و بازش کردم و شروع کردیم به خوردن
°اگه  میدونستم آنقدر خوشمزه زود تر میخوردمش...
از حرفش خندم گرفت
اونم کمی خندید و در سوجون باز کرد و یکم برای من و یکم برای خودش  ریخت شات برداشتم و لیوان هامون رو به هم زدیم و هردوتون یه ضرب خوردیم
__________________________________________
اون دختر حسابی مست یود انقدر شات خورده بود که آمارش از دستم در رفته بود  
بهش نگاهی انداختم کاملا دوست داشتنی  بود مخصوصا حالا که لپاش حسابی گل انداخته  بود، بهم خیره شده
•هی تهیونگ به چی نگاه میکنی؟
از حرفش خندم گرفت
°هیچی بهتر نیست بخوابیم ؟
•بخوابیم ؟.....با هم ؟......تو تخت ؟
°ساری لیدی ولی جدا جدا میخوابیم
•نمیشه با هم بخوابیم ؟ من دوست دارم با تو بخوابم
از  روی کاناپه بلند شد و درست روبه روم ایستاد
•بیا بریم بخوابیم  روی اون تحت دو نفره
پوزخندی زدم و گفتم
°شرمنده دلم نمیخواد کاری انجام بدم که بعدا پشیمون شیم
چند ضربه با انگشت اشارش به لپ هاش زد و گفت
•منظورت این کاراس
و اومد روی پاهام نشست
متعجب بهش خیره شدم
°بهتره بلند شی کیم جنی .....
سرشو به نشانه نه تکون داد و صورتشو بهم بیشتر نزدیک کرد
•میشه بوست کنم ؟
نزاشت حرف بزنم و لباشو گذاشت روی لبام .....
من با تمام وجود اون دختر میخواستم و اگه میشد روی همین کاناپه به فاکش  میدادم اما نمیخواستم از اعتمادش سو استفاده کنم سریع ازش جدا شدم و از روی پاهام بلندش کردم
•چیکار میکنی ؟ توهم منو دوست نداری ؟
سرمو به  نشونه نه تکون دادم و لبخندی بهش زدم ....
° من دوست دارم آما ،هر موقع مست نبودی امتحانش میکنیم....
اینو گفتم و از روی کاناپه بلند شدم
°من میرم فردا  میام فعلا
دخترک چیزی نگفت و من از خونه خارج شدم
__________________________________
.
.
.
صبح با سر درد وحشت ناکی از خواب بیدار شدم سرم حسابی گیج میرفت فکر میکنم اثرات مستی بود
با بی حالی از روی تخت بلند شدم  اما اصلا یادم نیومد که کی اومدم توی اتاق ......
توجهی نکردم  و به طرف سرویس بهداشتی رفتم آبی به صورتم زدم و خارج شدم ...
به ساعت نگاه کردم که ۱۲ ظهر رو نشون میداد پوفی کشیدم و روی کاناپه ولو  شدم و به ظرف های خالی سوحون نگاه کردم تقریبا ۷ یا ۸ تایی بودن.....
امیدوارم ققط کار خجالت آوری انجاک نداده باشم......
همون موقع مغز عزیزم با یاد آوری کار های مزخرف دیشب بهم یاد آوری کرد که غلط های زیادی دیشب خوردم
واقعا باور نمیشد من رفتم رو پای تهیونگ نشستم
و از همه بد تر بوس کردم؟
گاددددددددد پلیزززززززز
تو افکارم بودم و داشتم با خودم دعوا میگرفتم که زنک خونه به صدا در اومد یه متر پریدم هوا ....اکه تهیونگ باشه چیکار کنم چه جوری تو صورتش نکاه کتم ؟
دستمو بردم لای موهام و اونارو به هم ریختم .... اما چاره چی بود من که به هر حال باید باهاش روبه رو میشدم
آروم آروم قدم برداشتم و به سمت در رفتم و درو باز کردم و با تهیونک روبه رو شدم
°فکر کنم خواب بودی بیدارت که نکردم ؟
نمیتونستم حرف بزنم فکم قفل کرده بود خجالت میکشیدم تنها کاری که تونستم انجام بدم ایم بود که سرمو به چپ راست تکون بدم که یعنی باهاش مخالفم
°خوبه .....فقط میزاری بیام تو ؟
تازه متوجه شدم که بیرون خونه نگهش داشتم اونم تازه خونه خودش سرمو انداختم پایین و درو باز کردم و کنار رفتم تا وارد بشه
تهیونگ هم وارد شد و روی کاناپه نشست
منم نزدیک در وایستاده بودم و با انگشت های دستم بازی میکردم
°خوبی ؟  راستی ديشب اتفاقی که نیفتاد  ؟ چون من اصلا یادم نمیاد
فکر کنم دلیل این ،رفتار هام رو فهمید و سعی در این داشت که بگه من یادم نمیاد اما اون کاملا یادش بود من مطمئنم اون خیلی کم تر از من خورده بود
همینطور که سرم  پایین بود در خونه رو بستم و رفتم جلوی تهیونگ وایستادم
•من بابت رفتار دیشبم معذرت خواهی میکنم نمیدونم چرا واقعا اون کارو  انجام دادم .....
°کدوم کار ؟
اون شوخی گرفته ؟ حتما باید به زبون بیارم بوسیدمش ؟
•همون چیزی .....میدونی همون ....
که یهو دستم رو کشید و منو نشوند روی پاش
°منظورت اینه ؟
و لباش رو روی لبام گذاشت وبوسه آرومی روی لبام زد  ازم جدا شد
°حالا بی حساب شدیم .....
از حرکت ناگهانی تو شک بودم که تهیونگ با خنده گفت
°قیافشو نگاه ، ديشب خیلی عادی انجامش دادی لیدی ....‌
با مشت ضربه ای به قفسه سینش زدم
•خیلی رو داری تهیونگ
°عجب .....
دیگه چیزی نگفتم و از روی پاش بلند شدم
•صبحونه خوردی ؟
°آره جین صبحانه داد خوردم مثل مامان میمونه
•آها خوش به حالت، منم میل ندارم صبحانه
چرا دوست داشتم صبحانه بخورم ولی نه تنهایی  این کار همیشه بود که تنهایی صبحانه بخورم 
°خب چیکار کنیم ؟
•به نظرم دیگه باید برم خونه درست نیست آنقدر  اینجا بمونم .........

___________________________________________

End part 9
please vote ⭐
please comment 💬





ᖴIᖇST ᒪOᐯE   ͭ ⷶ ͤ ᷠ ᷠ ͥ ͤ Where stories live. Discover now