پارت بیستم(قرارِ نیمه جادوگر)

70 18 22
                                    


"می‌تونیم با هم شام بخوریم"

این چیزی بود که کیونگسو گفته بود و کای از اون ثانیه تا به حال هزاران بار توی ذهن خودش مرورش کرده بود.

کیونگسو و کای قبلا هم با هم شام خورده بودن اما اونموقع سر میزی بودن که همه‌ی خانواده‌ی کیونگسو دورش نشسته بودن. اما دعوت کیونگسو این‌بار فقط برای خودش و جونگین بود... و البته مینسئوک که موضوع اصلی اون دیدار بود.

آزاد شدن شیومین، کیونگسو نمی‌دونست که چقدر به اون اتفاق ایمان داره ولی تصمیم داشت همه‌ی سعی‌ش رو برای نجات دادن دوستش بکنه و بهش آزادی‌ای رو هدیه بده که بوگارت همیشه ازش با حسرت حرف می‌زد و برای سال‌ها تجربه‌ش نکرده بود.

از طرف دیگه کیونگسو هنوز هم داشت به پیشنهادی که به کای داده بود برای اینکه باهاشون شام بخوره فکر می‌کرد، دعوت کردن اون فقط برای آزاد کردن شیومین نبود، هر چند که بزرگترین دلیلش همین بود.
کیونگسو حرف‌های ناتمومی با نیمه‌جادوگر داشت که باید بهش می‌گفت‌.

بعد از برگشت کیونگسو به خونه، محافظ فقط سلام کوتاهی باهاش کرده بود و حتی درباره‌ی اتفاقی که افتاده بود نپرسیده بود، کیونگسو حدس زد که محافظ همه چیز رو می‌دونه چون مادرش توی نامه‌ای که به محافظ داده بود تا به پسرش تحویل بده از همه‌ی این اتفاقات حرف زده بود و محافظ قبلا هم به کیونگسو گفته بود که مادرش براش نامه می‌نویسه.

رفتار محافظ عجیب بود اما کیونگسو نتونسته بود نشانه‌ای از عصبانیت یا ناامیدی توی حرف‌هاش پیدا کنه، و بعد از خوش آمد گفتن به کیونگسو به کتابخونه‌ش رفت و بهش گفت که به زودی مفصل حرف می‌زنن‌.

بعد از اینکه تجدید دیدار کیونگسو محافظ تموم شده بود کیونگسو شیومین رو توی راهرو دیده و ازش پرسیده بود که میتونه شب برای سه نفر شام درست کنه؟ شیومین با تعجب جواب داده بود که "محافظ که امشب داره برای ماموریت میره" و کیونگسو جواب داده بود "برای محافظ نه" شیومین بدون سوال دیگه‌ای همونطور که سمت آشپزخونه می‌دوید گفته بود "آخجون مهمون داریم!".

کیونگسو، محافظ احتمالی منطقه‌ی پندل روی تخت اتاقش نشست. محافظ حتما داشت وسایلش رو برای سفر کوتاهی که قرار بود برای گیر انداختن بوگارت پرمو داشته باشه جمع می‌کرد.

کیونگسو بی‌کار جلوی آینه ایستاده بود و داشت موهای مشکی رنگش رو مرتب می‌کرد که کسی در زد. محافظ بود.

محافظ صورت لاغر و استخونیش رو از لای در داخل آورد:((من دارم میرم پسر، حواست به خونه و مخصوصا کتابخونه باشه‌.))

و بعد به حرف خودش اخم کرد:((توی اون کتابخونه ارزشمندترین کتاب‌های دست‌نویس منطقه هست.))
بعد مکث کوتاهی کرد و وقتی مطمعن شد توجه کامل کیونگسو رو داره ادامه داد:((به کتاب‌های من دست نزن. اون دفترچه رو سر جاش گذاشتی؟))

[The last Apprentice]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin