00:00:10

67 23 7
                                    

⏳❤️‍🔥⌛️

    شاید خیلی کوتاه باشن.....
ثانیه های قبل از سر رفتن شیری که در حال جوشیدن تو شیرجوشه....
ثانیه های قبل از تمام شدن تایمر مایکروفر که در حال گرم کردن غذای داخلشه ....
ثانیه های آخری که مونده تا حرکت نفسگیر پلانک رو در ورزش روزانه ات تموم کنی....

اون ثانیه های کوتاهی که برای اولین بار به ضربان قلب یه جنین گوش میدی... یا حتی .....اون ثانیه هایی که تا تموم شدن امتحان مهم ات باقی مونده....
ثانیه های آخری که یه نفر داره به عزیزترین اش که ترکش می کنه ، خیره شده....
  یا اون ...ثانیه‌های اول و کوتاهی که یهو میفهمی،  دلت رفته ...!!!
عاشق شدی و نفست،  یکی در میون بالا میاد و  قلبت ، حساب کتاب کارش رو از دست داده و از یه جایی به بعد نامیزون میزنه...!!!!

  اینا همشون خیلی کوتاهن.... حتی گاهاً خیلی به چشم نمیان و مورد توجه قرار نمی‌گیرن..!!
ولی ...دیدی چقدر مهم ان ؟؟!!!
دیدی خیلی حساس و حیاتی ان ؟؟!!

انگار سرنوشت آدم تو همون لحظات کوتاه و گذرا یه جورایی رقم میخوره ...
اینکه قراره شیر سر بره یا تو جلوشو بگیری و زیر گاز رو تندی خاموش کنی‌....یا اینکه ...غذا بسوزه و داغون بشه یا تو خیلی زود خارج و نوش جون اش کنی ...!!!
حتی اون ثانیه های آخر پلانک..!!!اونجا هم مشخص میشه که تو قراره تحمل کنی و تا تهش بری  یا خسته بشی و ده ثانیه مونده به آخرش ، ولو  بشی رو  سطح زیر  بدنت ....!!!!

میبینی؟؟... تو همشون به نوعی می تونی  لحظات بعدی رو پیش بینی کنی ....

اما ...

چانیول تو اون ثانیه‌های اول لعنتی موند..!!!
به جای اینکه بفهمه چه خبره و سر از ثانیه های بعدی دربیاره،  مغزش ایست کامل کرد و در عوض قلبش، نان استاپ اما متفاوت تر از همیشه میزد ...
یه جور خاصی...!!... مثل اون موقعی که تو ترن هوایی هستی و واگنت یهو قراره شوت بشه پایین.... اما نه.... قلب چانیول تو اون لحظه ،خیلی گنگ تر از هر موقع دیگه ای میزد!!!

انگار حتی اونم از شرایط متعجب بود و مدل جدیدی انتخاب کرده بود واسه پمپاژ خون تو بدنش...!!!

چانیول  اگه می‌خواست شبیه این لحظه رو تو زندگی اش  پیدا کنه ،احتمالا غیرممکن بود ....!!
مثل اینکه بخوای تلاش کنی همه ستاره ها رو تو یه شب بشماری !!!

راستی ...گفتم ستاره !!!
چانیول اون لحظه حتی ستاره ها رو هم تونست تو یه جای متفاوت از آسمون زغالی رنگ شب هنگام ببینه ....!!!
اون ،داشت ستاره ها رو تو چشمای معصوم و زیبای پسر مقابلش میدید...!!!


زمان به معنای واقعی کلمه  ایساده بود....
چانیول چیزی نمی شنید... در واقع، بعد از شنیدن دوباره  اسم پسر رو به روش، دیگه چیزی نمی شنید!!!
مدلی که اسمش رو به زبون میاری ،حین گفتنش  انگار آدم لبخند میزنه !!!
واسه همونم، بار دیگه با خودش آروم  زمزمه کرد :
" بکهیون..."
و یه لبخند دیگه....

🅃🄴🄽  🅂🄴🄲🄾🄽🄳🅂Where stories live. Discover now