𝑂𝑛𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑡

318 82 23
                                    

_ژان خودتو کشتی بیا بریم یه کمی خوش بگذرونیم...کلتو از توی اون پرونده ها بیار بیرون...نفس بکش...روز ولنتاین هم این پرونده ها رو ول نمیکنی؟!...باور کن اون پرونده ها هم دیگه حاشون داره ازت بهم می خوره!
+وای ببند چنگ کشتی منووو چقدر حرف می زنی...به نظرم کسی که الان به نفس کشیدن نیاز داره تویی که یه بند داری ور می زنی!
_احمق بده میخوام یه کمی استراحت کنی...آخرشم باید نعشتو جمع کنم از این جا ببرم!
چنگ اینو گفت و به جون ژان افتاد. شروع کرد به قلقلک دادن ژان.
ژان شروع به خندیدن کرد و با زور گفت:
+وا..وای...چنگ ولم کن..ول..ولم کنننننننن!!!
_بگو همین االن بلند می شی بریم بار تا ولت کنم!
+نـ..نه..کار..کاردا..رممممم..کار داااارم!!!
_باشه پس..خودت خواستی!

ژان دیگه نمی تونست تحمل کنه. حس می کرد الانه که خودشو خیس کنه؛ برا همین سریع گفت:
+چه..چنگ..ال..ا.نه که خودمو...خیس کنممممم...ولم کنننننننن!!!
چنگ درحالی که نفس نفس می زد گفت:
_اول بگو میای..یا..نه؟!
+میا..میاممم..ول..ولم..کنننننننننننننن عوضی!!!
چنگ ژانو ول کرد. ژان به محض آزاد شدن از دست چنگ به طرف دستشویی پرواز کرد!
چنگ درحالی که میخندید گفت:
_آفرین..بچه ی خوب..از اول قبول می کردی خوب!
و دوباره بلند بلند خندید.
ژان وقتی از دستشویی اومد بیرون گفت:
+خفه شووو!!!
چنگ بلند تر خندید.
ژان گفت:
+من نگرانتم چنگ!
چنگ یه لحظه شوکه شد. خندش بند اومد. پرسید:
_چرا..چی شده ژان؟!
+می ترسم جررررررر بخوری!!!
چنگ اول خشک شده وایساد:
+ خیلی خری عوضی گفتم چی شد!!!
حالا ژان بود که بلند بلند میخندید!
_خفه شو عوضی!
+باش!
دوباره خندید!
_ ژان آماده می شی بریم بار یا نه؟...اگه نه که دوباره بیام قلقلکت بدم!
و با گفتن این حرف طرف ژان رفت که ژان سریع گفت:
+غلط کردم همین الان آماده می شم!
و با گفتن این حرف به طرف کمد لباساش رفت.
ژان آماده شد و از اتاق بیرون اومد.
وقتی چنگ ژانو دید با تعجب گفت:
_واو...ژان چقدر جذاب شدددی
+میدونم من همیشه جذابم!
_ برو بابا یکی ازت تعریف کردا..بیا بریم!

وای چه قدر شلوغ بود. از شدت بوی سیگاری که به محض وارد شدن به داخل بار حس کردم یه لحظه حس کردم الانه که خفه شم!
_ژان بیا بریم وسط برقصیم!
+چنگ من الان نمی تونم برقصم تو برو وسط!
_چرا مثل این پیر مردا میمونی تو؟!
چنگ بعد گفتن این حرف بین جمعیت گم شد.
ژان رفت روی صندلی جلوی میز بار نشست.
۰چی میل دارید؟
+آب جو!
۰بفرمایید!
+مرسی!

ژان کم کم نوشیدنیش رو مزه می کرد که آهنگ عوض شد و صدایی که مثل صدای فرشته‌ها بود توی گوشش پیچید. سرشو طرف سکو برگردوند و اونجا بود که انگار یه الهه مشغول خوندن و رقصیدن بود!
ولی چقدر خوب میرقصید..وای!
ژان اون قدر محو اون الهه ی زمینی شده بود که با صدای دست زدن افراد به خودش اومد و
متوجه شد آهنگ تموم شده!
نمیدونست درست متوجه شده یا نه ولی انگار موقع آهنگ خوندن اون شخص بهش چشمک زده بود!
با خودش زمزمه کرد:
+وای نه...دارم خل می شم!
ژان لیوان آب جوش رو یک نفس سر کشید و باز یه لیوان دیگه سفارش داد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 14, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝑻𝒉𝒆 𝑵𝒊𝒈𝒉𝒕 𝑪𝒍𝒖𝒃Where stories live. Discover now