انگشتان بلند ییفان کنار صورت محافظ قرار گرفت و همزمان با بوسیدن لبهای محافظ پایین لالهی گوشش رو به آرومی نوازش میکرد.
مرد بلند قد اختیار حرکت لوهان رو به دست گرفت و محافظ رو به سمت تخت هدایت کرد و مرد لاغراندام بدون اینکه اختیاری از خودش و حرکاتش داشته باشه مطیعانه به دنبال امپراتور رفت.
ییفان که هنوز درحال بوسیدن لبهای نازکش بود زبونش رو روی لب متورم پایین مرد کشید و دستش رو به سمت کمر مرد برد. محافظش رو روی تخت هل داد و روی لوهان خیمه زد. دو دستش رو ستون بدن تنومندش کرد و بدون اینکه آزاری به مرد زیرش برسونه سرش رو عقب برد و کنار گوش محافظ رو با اشتیاق بوسید.
نفس عمیقی کنار گردن محافظ کشید و فشار انگشتان دستش رو روی پهلوهای لوهان بیشتر کرد. نمیدونست بویی که استشمام میکنه عطر بدن محافظشه و یا بوی ملحفههای خوشعطر تازه تعویض شدهی تخت اما نمیخواست سرش رو از توی گردن داغ لوهان بیرون بیاره و از تنفس دست بکشه!
لبهاش رو روی رگ کنار گردن لوهان گذاشت و امتداد رگ آبی رنگ رو تا روی ترقوهی برجستهش بوسید و پایین رفت.
به آرومی سرش رو بلند کرد تا صورت محافظ رو به طور کامل ببینه و درحالی که انگشتانش روی بندهای لباس لوهان میلغزید لب زد.
- دلم برای دیدنت... اینقدر نزدیک... تنگ شده بود...
نگاه محافظ از روی لبهای مرد که به واسطهی لبخند کش اومده بود حرکت کرد و به دستهای بزرگی که در حال باز کردن بندهای لباسش بودند منتقل شد. ییفان با عجله بندهای لباس قهوهای رنگ رو یکی یکی باز میکرد و لباس رو از روی بدن لاغر محافظش کنار میزد.
دستش رو با لطافت روی بدن عضلانی اما لاغر مرد کشید و سرش رو پایین برد.
- لاغرتر شدی...
زبونش رو روی خط وسط سینهی لوهان کشید و تا پایین نافش برد و بوسههای ریزی روی شکم تخت و سفت لوهان گذاشت و با انگشت شست و اشارهی سمت چپش نوک سینهی محافظ رو به بازی گرفت.
شهوت داشت کم کم تمام بدن لوهان رو میگرفت. سالها عطش لمس شدن توسط مردی که دوستش داشت رو تحمل میکرد و حالا که به چیزی که میخواست رسید تمام بدنش از شدت هیجان گر گرفته بود. نفس نفس میزد و به خاطر فشارهای مقطعی انگشتهای مرد روی نوک سینهی حساس و متورمش ناله میکرد.
+ یی... ییفان...
امپراتور راضی از واکنش معشوقش مشغول باز کردن بندهای لباسش شد و بدون معطلی خودش رو از شر رداهای راحتی خلاص کرد. دوباره به سمت محافظ خم و به چشمان روشنش خیره شد.
- احساس میکنم اگه اینجوری تماشات نکنم دیگه هیچوقت فرصتشو پیدا نمیکنم!
محافظ دستش رو جلو برد و کنار صورت مرد رو نوازش کرد. لبخند دوباره به لبهای ییفان برگشت و ناخودآگاه کنار چشمش چروک انداخت. فروغ چشمان جدی و نافذ مرد به اندازهی ده سال گذشته نبود و خطهایی که کنار چشمانش ایجاد شده بود و موهای نقرهای رنگی که کم کم از چنین فاصلهی نزدیکی قابل رویت بودند به لوهان یادآوری کرد که زمان زیادی رو با دوری از مرد از دست داده...
انگشت اشارهش رو از کنار صورت مرد روی لبهاش برد و این ییفان بود که با بوسیدن انگشتان لاغر محافظ بهش میفهموند حتی کمی از این احساس ده ساله کاسته نشده.
+ این اتفاق نمیوفته سرورم...
ییفان نفس عمیقی از سر آسودگی کشید و و با آرامش شلوار و لباس زیر لوهان رو از پاهاش خارج کرد و به درآوردن شلوار خودش مشغول شد. با وجود دوری طولانی مدتش از ییفان و نگاههای خیرهی مرد روی اندامش اصلا احساس خجالت نمیکرد.
جلو رفت و به مرد که برای باز کردن بند گره خوردهی شلوارش در کشمکش بود کمک کرد و شلوارش رو از بین پاهای عضلانیش پایین کشید.
+ حالا باید من بگم که لاغر شدی...
ییفان لبخند زد و به دست محافظ که روی آلتش خزیده بود و به آرومی و بدون خجالت نوازشش میکرد نیم نگاهی انداخت. اثری از دودلی یا عدم تمایل در چهرهی لوهان نمیدید و این باعث میشد خیالش از بابت این که لوهان رو دوباره به دست آورده و این یه اتفاق زودگذر و ناخواسته نیست راحت بشه.
به خاطر برخورد خیسی لبهای لوهان به نوک عضو تحریک شدهش از فکر بیرون اومد و به محافظ که روی تخت خم شده بود و عضو داغ و بزرگ امپراتور رو میلیسید خیره شد!
- لعنتی... داری چیکار میکنی؟!
مرد لاغر اندام بدون اینکه توجهی به ناله های زیر لب ییفان داشته باشه به آهستگی طول عضو بزرگ رو داخل دهنش برد و بیرون آورد و این کار رو بارها تکرار کرد و برای تکمیل کارش زبونش رو روی نوک آلت راست شدهی مرد کشید و عقب رفت.
امپراتور که هنوز از کار ناگهانی محافظش متعجب به نظر میرسید گوشهی لبش رو گزید و لوهان رو به پشت روی تخت انداخت.
- این دیگه چه کاری بود؟!
مرد دستش رو روی شونههای پهن ییفن کشید و خندید.
+ فقط... دلم برات تنگ شده بود.
امپراتور احساس میکرد از این خوشحالتر نمیشه. معشوقش بعد از سالها دوری حالا توی آغوشش بود و بدون هیچ احساس گناه و یا ترسی مرد رو میبوسید و قصد داشت بدون هیچ خجالتی با مرد همخوابی کنه. ییفان واقعا نمیتونست باور کنه تصویر زیبای روبروش واقعیت داره!
جلو رفت و گیرهی آبی رنگ رو از روی موهای بلند محافظ باز کرد و با پراکنده شدن موهای مرد دستش رو کنار گردن لوهان کشید و لبهاش رو روی لبهای محافظ مماس کرد.
- احساس میکنم این واقعی نیست... نمیتونه باشه. بهم بگو که اشتباه میکنم و تو واقعا لوهانی... تویی که واقعا داری منو میبوسی؟!
قطرهی اشکی از کنارهی چشم مرد به روی تخت افتاد و برای جلوگیری از شدت گرفتن گریهش پشت دستش رو روی چشمانش فشار داد.
+ اگه واقعی نباشه هردوی ما داریم رویا میبینیم. دلم میخواد حتی اگه رویا هم باشه تا آخر با تو ادامهش بدم. نمیخوام با بیدار شدن از این خواب ده سال دیگه رو توی آرزوی بوسیدن یا لمس کردنت بگذرونم. بذار به این خواب ادامه بدیم!
انگشت ییفان روی گونهی خیس مرد لغزید و لبهاش رو روی لبهای لوهان گذاشت. پاهای محافظ رو از هم باز کرد و خودش رو بین اونها جا داد و درحالی که نوک آلت تحریک شدهش رو به حفرهی داغ لوهان فشار میداد لبهای محافظ رو دوباره بوسید.
صدای نالههای ناشی از درد لوهان بین لبهای امپراتور خفه میشد و با بیشتر شدن فشار الت مرد به دیوارههای تنگ حفرهی محافظ و نالهها و اشکهایی که بیشتر میشدند ییفان دست نگه داشت.
- داری... درد میکشی... معذرت میخوام...
قبل از اینکه مرد خودش رو به طور کامل از داخل بدن محافظ بیرون بکشه لوهان دستش رو روی کمر مرد گذاشت و اجازهی عقب رفتن نداد.
+ ن... نه... من... خوبم... خواهش میکنم... ادامه بده...
اشکهای جمع شده داخل چشمان لوهان باعث میشد حرفهای محافظ رو باور نکنه و از ادامه دادن رابطهای که به خاطر دوری ده ساله سخت شده بود دست برداره.
- داری گریه میکنی. تو یه مرد بزرگی... دردت خیلی زیاده که اینطور گریه میکنی. انتظار داری به کسی که دوستش دارم... درد بدم؟!
لوهان بین اشکهایی که همچنان میریخت به خنده افتاد و دست راستش رو روی سینهی برهنهی مرد کشید و بریده بریده جواب داد.
+ انتظار داری... از بودن... با مردی که... عاشقشم... دست بکشم؟! بعد از این همه سال؟!
اعتراف صادقانهی محافظ کمی آرامش به امپراتور داد اما باز هم تمایلی نداشت معشوقش رو آزار بده. سرش رو دوباره جلو برد و درحالی که با دو دستش زیر زانوهای محافظ رو گرفته و پاهاش رو بازتر کرده بود کمی از الت سخت شده رو به داخل مقعدش فشار داد.
نالهی لوهان این بار بین فشار دندونهای خودش روی لبهاش خفه شد و درحالی که از بوسه های خیس روی گردنش لذت میبرد و از ورود و خروج آهستهی مرد بین پاهاش درد میکشید ملحفههای روی تخت رو بین انگشتانش فشار داد و ناله کرد.
+ ییفان... اه...
بعد از گذشت مدتی کوتاه و عادت محافظ به ضربات آهستهی امپراتور بین پاهاش دستانش رو به شونههای مرد منتقل کرد و درحالی که از لیسیده شدن نوک سینهش لذت میبرد اسم ییفان رو بارها صدا زد.
+ ییفان... یی... فان... خواهش میکنم... اه... بیشتر...
شدت ضربات ییفان به خواستهی محافظ بیشتر شد و با بلند کردن سرش و دیدن چهرهی خیس از عرق لوهان که پیوسته لب های خشک شدهش رو میلیسید و با هر ضربه ناله میکرد و با نگاه ملتمسانهش نزدیکی بیشتر رو میخواست لحظهای از حرکت ایستاد.
مرد که نالههای ناشی از اعتراض لوهان رو نادیده گرفته بود دستش رو جلو برد و موهایی که به پیشونیش چسبیده بود رو کنار زد و کنار شقیقهی معشوقش رو بوسید.
- من هنوز به همون اندازه دوستت دارم، حتی بیشتر. حسم یک طرفه نیست، درسته؟!
لوهان انگشت مرد رو با نگاهش دنبال کرد و وقتی به کنار چونهش رسید نگاهش رو به چهرهی غرق در لذت ییفان داد و لب هاش رو از هم باز کرد.
+ حتی بیشتر...
لبخند روی صورتش کش اومد و اینبار با شدت و سرعت بیشتری نقطهی حساس محافظش رو مورد ضربه قرار داد. دستش رو روی پهلوهای محافظ گذاشت تا از پرت شدن بدنش به سمت بالا جلوگیری کنه.
+ سروم... من... نزدیکم...اه...
سرش رو کنار گوش لوهان برد و درحالی که همچنان آلت داغ و نزدیک به ارضاش رو داخل باسن مرد عقب و جلو میکرد زمزمه کرد.
- با هم...
لوهان سر تکون داد و بلافاصله بعد از ضربهی محکم و پرقدرتی که باعث ریخته شدن مایع داغی داخل بدنش شد به هیجان اومد و همراه با نالهی بلندی ارضا شد!
لوهان نگاهش رو به سمت مردی که از روی بدنش کنار میرفت و کنارش دراز میکشید داد و با لبخند چهرهی خسته اما خوشحال ییفان رو تماشا کرد.
+ تو... حتی از اوایل جوونیت هم خوش قیافه تر شدی... خیلی سعی میکردم که اینو هر روزی که میبینمت بهت بگم!
مرد بالش زیر سر محافظ رو جابجا کرد و ملحفه رو روی بدن هردوشون کشید.
- اینطور میگی که باور نکنم که دارم پیر میشم؟
لوهان دستش رو روی گونهی مرد کشید و خودش رو توی آغوش ییفان جا داد.
+ همهی ما پیر میشیم، اما حداقل مطمئنم امپراتورم حتی توی سن خیلی زیاد هم خوش قیافه و جذابه.
مرد میخواست حرف محافظش رو اصلاح کنه و از احتمال نرسیدن به چنین سنی بگه اما از به هم خوردن آرامش نسبی به وجود اومدهی بین خودش و محافظش میترسید پس ترجیح داد سکوت و تایید کنه اما با یادآوری چیزی ناخودآگاه قهقهه زد.
+ به چی میخندی؟!
ییفان به تخت سلطنتی بزرگ و مزین اشاره کرد و دست چپش رو روی تیزی شونهی مرد کشید.
- بهت یه زمانی قول داده بودم باهات روی تخت سلطنتی امپراتوری همخواب بشم... به قولم عمل کردم!
لوهان با یادآوری وعدهای که در دوران نوجوونی توسط مرد داده شده بود لبش رو گزید و موضوع بحث رو تغییر داد.
+ بهتره بلند شم... ممکنه تا صبح پیشکار به اقامتگاه برگردن.
ییفان حصار دستهاش رو دور بدن محافظ محکم کرد و لب زد.
- نترس. دیدی که بهشون دستور دادم کسی نزدیک اقامتگاه نشه. تا من احضارش نکنم وارد نمیشه. قول میدم!
لوهان نفسی از سر آسودگی کشید و دستش رو روی سینهی برجستهی مرد گذاشت.
+ چشمهاتو ببند و استراحت کن. نباید اینقدر بیدار بمونی... برای سلامتیت خوب نیست.
ییفان شونهای بالا انداخت و صادقانه اعتراف کرد.
- میترسم اگه چشمهامو ببندم، وقتی که باز میکنم دیگه توی آغوشم نباشی...
لوهان آهی کشید و لبخند زد.
+ هستم... قول میدم... لطفا فقط استراحت کن.
امپراتور که کمی آروم شده بود همراه با لبخند بوسهای روی لبهای محافظ کاشت و چشمانش رو بست و لوهان درحالی که همچنان به مرد خیره بود به خواب فرو رفت.
*****
YOU ARE READING
The Royal Traditions [Exo.Ver]
Romance- من و تو... هیچوقت نمیتونیم کنار هم خوشبخت باشیم... تو امپراتور منی و من محافظ تو هستم. هر بار که به اتاق من میای... با نگرانی اینکه ممکنه من و تو رو توی یه تخت ببینن تا صبح بیدار میمونم! میدونی اگه بدونن امپراتور این سرزمین محافظش رو به عنوان معشو...