قسمت ۳۱

351 24 3
                                    

+راستش نمی دونم چه اتفاقی افتاده ولی حرف نمی زنه ، غذا نمیخوره، نمی خوابه، گریه می کنه
البته الان بعد سه روز خوابید فک کنم دیگه بی هوش شد از بی خوابی
سرشو پایین انداخت برق قطره اشک گوشه چشاشو که داشت رو گونش پایین می رفت و دیدم
+جیمین شی اتفاقی بینتون افتاده ؟
×نه یعنی نمی دونم
+پس چرا جفتتون انقدر داغونید؟
×شاید باورت نشه ولی دلم براش تنگ شده برای اولین باره
مکث کرد انگار داشت حوادث و اتفاقات و کنار هم می‌چید که به من بفهمونه
×اولین بار که دیدمش یعنی همون فن میتینگ نظرمو جلب کرد دختر کوچولو ریزه میزه که جلوم سبز شد ، خیلی کیوت و خجالتی بود و خب به لطف بادیگاردمون نشد باهاش حرف بزنم  چون داشت دنبال تو می گشت و خب نامجون و یونگی هیونگ دنبالش رفتن تا تورو پیدا کنن و از اونجا بود که ما هفتا دورش جمع شدیم و داستان دفتر تو و نمایگاهتو گفت و داشت گریه می کرد حس می کردم انگار یکی داره به قلبم مشت می زنه دلم می خواست هر کاری از دستم برمیاد بکنم تا اون گریه نکنه دنبال یه بهونه بودم بازم ببینمش پس بهش پیشنهاد دادم که بهمون خبر بده راجب نمایشگاه تو
"حس می کردم بحث قرار طولانی باشه پس بهش پیشنهاد کردم بریم آشپزخونه که قهوه دم کنم"
×اتفاقات تو و تهیونگ تو نمایشگاه خوشایند نبود قبول ولی خوشحال بودم  چون  دلم می خواست بیشتر پیشش باشم تا اینکه رفتید بیمارستان منم فقط برای این که کنارش باشم اومدم بیمارستان به خودم گفتم خودشه همون دختری که می خوای برای این که بیشتر بشناسمش بهش پیشنهاد کار دادم ولی تو اون شب بهم گفتی دوست پسر داره اون لحظه حس کردم قلبم دو سه تا تپش جا انداخت
+متاسفم
×نباش ، بعد از اون سعی کردم از خودم دورش کنم ، باهاش روز به روز سرد تر شدم بلکه فراموشش کنم ولی نتونستم دلم دوریشو طاقت نیورد حتی یه سفر کوتاه دو هفته ای هم نتونستم تحمل کنم همرو وادار کردم بیان ژاپن فقط که ببینمش البته تمام این مدت منکر این میشدم که ازش خوشم میاد تا سر بازی جرأت حقیقت وقتی حرف از رابطه اون و دوست پسرش شد دلم می خواست اونجارو با خاک یکسان کنم اون موقعم فقط به خودم می گفتم حسادت زود گذره فقط چون با کسی نیستم و از چو خوشم میاد اینطوری می کنم ولی این سه روز پیش یچیزی رو فهمیدم
ماگ قهوه رو جلوش گذاشتم
+چی فهمیدی جیمین شی ؟
×این که عاشق کسی شدم که دلش پیش یکی دیگس
سرشو پایین انداخت انگار دنیاش دیگه به آخر رسیده بود
×من چو رو خیلی اذیت کردم خیلی بهش توپیدم گاها خیلی مسخرش کردم ولی عمدی نبوده چون خودم با هر حرفی ،هر کاری که کردم هزار برابر بیشتر شکستم ولی دیگه می خوام بشم اونی که اون می خواد می دونم اشتباهه، میدونم عوضی بازیه، میدونم خود خواهیه که بهش بگم راجب منم فک کن وقتی دوست پسر داری ، به منم یه شانس بده ببین کدوممون بهتره ، بهش بگم می خوام با اون دوست پسر لعنتیت رقابت کنم شاید من بردم و دلتو دزدیدم  
"باورم نمیشد این جیمین بود ؟ تمام اون کارا،  تمام اون خشک حرف زدن و یا بی توجهیاش یا بارها پس زدن چو فقط واسه این بود که نمی خواسته قبول کنه عاشقه چوعه؟ "
نفس عمیقی کشیدم و یه جرعه ای از قهوه تلخم خوردم
+چه کمکی از من ساختس؟ یادت باشه سری قبل که تو همین خونه بودی بهت قول دادم هر کاری از دستم بر بیاد انجام بدم
دستمو دراز کردم و دستشو فشار دادم تا متوجه حسن نیتم بشه بهم نگاه کرد و لبخند اطمینان بخش بهش زدم
×فقط یه سوال دارم
+چی ؟
×اون بهم حسی داره ؟!
+نمی دونم ، بارها ازش پرسیدم به هر نحوی که بوده شوخی، جدی ولی هر سری یه جواب داده
نذاشت حرفمو تموم کنم
×چی؟!
+گفت رابطه شما فقط کاریه و اون جانگمین و دوست داره
از حرفم سرشو پایین  انداخت
+اما حس می کنم اونم به تو بی حس نیست و داره خودشو گول می زنه و فعلا تو مرحله انکاره اما یه فرقی با تو داره
از شدت کنجکاوی مردمک چشاش بزرگ شد
×چی؟
+تو عادت به دوری نداری ولی اون از وقتی طرفدار گروهتون شده عادت داشته کسی و که دوست داره نبینه برای همین راحت تر از تو داره باهاش کنار میاد 
×یعنی چی ؟
+نمی دونم بهت گفته یا نه ولی تو آیدل مورد علاقشی یه جورایی روت غیرتی بود البته قبل از این کنسرت و دیدنتون و اتفاقات بعدش و خب طبیعیه واسش ندیدنت مثل همه هواداراتون فقط اخبارو چند تا ویدئو و مستند و عکس و آهنگ دارن ازتون واسش عادی باشه باهاتون که زندگی نکردن که دوریتون اذیتشون کنه یعنی میکنه ها ولی مطمئنم اونقدر که خودشون فکر می کنن جدی نیست نمی دونم متوجه منظورم میشی یا نه ؟
×یه جورایی هم آره هم نه
+ببین جیمین ، میتونم جیمین صدات کنم درسته ؟
×آره راحت باش
+ببین جیمین ، تو الان خیلی ساله که آیدلی و قطعا از بچگی بهت آموزش دادن چطور آیدل باشی پس تو یه خواننده دیگرو قطعا یه آیدل نمی بینی بلکه همکار می بینی درسته ؟
×آره
+خب هوادارات که تورو دوست یا همکار نمی بینن
×خب آره
+و هر روز بهت دسترسی ندارن که
×اوهوم
+پس ندیدنت براشون عادته،  زمانی تورو میبینن که تو بخوای
×درسته
+پس ندیدن تو برای چو عادته و از اون بد تر رفتارای تو با چو طوری شده که اون فک می کنه تو اونو مثل یه معلم می بینی نه یه دوست ، نه یه کسی که بهش علاقه داره نه بیشتر چطور ازش انتظار داری حتی اگه علاقش بیشتر از یه طرفدار باشه به من یا کسه دیگه بگه خصوصا وقتی دوست پسر داره گفتم که اگه دوستم داشته باشه الان تو مرحله انکاره که تو این مرحله رو رد کردی و با واقعیت روبرو شدی
×الان متوجه شدم حالا باید چی کار کرد ؟
+اون بهت اعتماد نداره سعی کن کم کم بهت اعتماد کنه  سعی کن بتونه بهت تکیه کنه چو بچه نیست، احمق نیست ، خنگم هم نیست حتی کورم نیست خیلی ترسناکه ببینی به کسی علاقه داری که میلیون ها دختر بهش ابراز احساسات می کنن و تو فقط باید نظاره گر باشی و روز شماری کنی ببینی کِی اونی که دوسش داری از چنگت در میارن و قطعا زجرآوره
سرشو پایین انداخت کمی فکر کرد شاید چند دقیقه سکوت بینمون بود
×می تونم ببینمش؟ دلم واقعا براش تنگ شده
+اگه بیدارش نمی کنی برو
لبخند زد و بی جون تشکر کرد تا دم در اتاق چو همراهیش کردم
+شبت بخیر جیمین من دیگه میرم باید صبح برم دانشگاه
×بابت قهوه و حرفات ممنونم زود میبینمش و میرم
با سر خدافظی کرد
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
خب این قسمت جیمین عاشق داشتیم فحشم ندید پیلیز 😅✌

قلب آبرنگی منWhere stories live. Discover now