ch. 1

669 72 28
                                    


"هری، رفیق!"

هری برگشت و لیام رو دید که از بین جمعیت شلوغ به سمتش میاد.
اونها همدیگه رو از دو هفته آخر تعطیلات تابستونی ندیده بودن و دلشون برای هم تنگ شده بود.

"هی، لیام خوشحالم که دوباره میبینمت." 

هری لبخند زد و زین هم بهشون اضافه شد و دستاش رو دور لیام حلقه کرد. 

"دلم برات تنگ شده بود."

زین زمزمه کرد و گونه اش رو بوسید. هری چشماشو چرخوند. 

"نایل رو دیدی؟"

"آره، مثل اینکه مدیر صداش زد،  یه پسر جدیدی به مدرسه اومد و از نایل خواست با مدرسه آشناش کنه. و گفت که پسر واقعا مهربونه و یکم نیاز به مراقبت داره." 

زین به هری نگاه کرد و با خنده گفت "خب، فکر کنم انتخاب خوبی برای توعه." 

هری قبل از اینکه به سمت کمدش بره خندید.

"هی هز!"

هری متوجه شد که یه نفر صداش میزنه . برگشت و دید که نایل از اون طرف سالن براش دست تکون میده. 
دست تکون داد و به سمت کمدش برگشت و همه چیزهایی رو که برای چهار ساعت آینده نیاز داشت بیرون اورد.

نایل نزدیک تر اومد "هری"

"میخوام با یه نفر آشنات کنم"

هری کمدش رو بست و برگشت

"این لوییه، تازه اومده به مدرسمون و واقعاً پسر خوبیه." 

به محض اینکه چشم هری به لویی افتاد، توده ای از حس های عجیب و ناشناخته ای به سمت قلبش رَوونه شدن.  پسرک روبه روش خیلی زیبا و کوچولو و بسیار دوست داشتنی بود و هری احساس میکرد میتونه همینجا زندگیش رو تموم کنه و برای همیشه بهش خیره بشه. 

لویی لبخند خجالتی زد و دستشو جلو اورد"سلام."

"سلام، من هری ام" 

هری دستش رو دراز کرد و دستای کوچکتر لویی رو کاملاً تو دستای غول پیکرش گرفت.

"خب، من میرم اطراف رو به لویی نشون بدم، موقع ناهار میبینمتون."

نایل گفت و خداحافظی کردن.
هری به دستش نگاه کرد و لبخندی زد. 

"ببین پدرسگ چقدر خوشش اومده"

صدای خنده زین رو شنید که لیام هم حرفش رو تأیید میکرد.

"خفه شین"

چشم غره ای به هردوشون کرد و به محض زدن زنگ به سمت کلاس اولش رفت.

~~~~~

بالاخره وقت ناهار رسید. هری و نایل به سمت کافه تریا رفتن، بلافاصله لیام و زین رو دیدن که روی میزی نشستن.
پشت میز نشستن و هری احساس کرد یه نفر نیست. 

~𝙿𝚞𝚗𝚔 𝚟𝚜 𝚏𝚕𝚘𝚠𝚎𝚛𝚌𝚑𝚒𝚕𝚍 ~ [L.S]Where stories live. Discover now