دست‌هایی آلوده

139 72 8
                                    

به تندی برق‌وباد گذشت.

تاثیری که نا‌م دو توی ذهن کوچیک بکهیون داشت هیچ‌جوره قابل جبران نبود.

هرباری که چانیول بهش نزدیک می‌شد و هردفعه‌ای که لمسش می‌کرد تنها خاطراتی توی ذهن پسرک جابه‌جا می‌شد که وکیل خیره‌سر خوش‌بختانه ازش بی‌خبر بود.

شاید اگه همون لحظه اول موافقت کرده بود قبل از دادگاه ، عزیزش که مظنون به قتل بود توی بازداشتگاه شبش رو صبح کنه هرگز این اتفاق ناگوار رخ نمی‌داد.

بازجویی از نقاش دیوونه به لطف ییشینگ به جای بدی ختم نشده بود اما امروز صبح ، قبل از دادگاه ، وقتی چانیول طبق روال همیشه از خواب بیدار شد و رز سفیدش رو توی آغوشش ندید تصمیم گرفت توی خونه گشتی بزنه.

درنهایت با دو چشم خیره‌ی معشوقه‌ش و لب های قشنگش که لبخند عجیبی بهش هدیه می‌کرد روبه‌رو شد و بعد وقتی لب‌ها برای عمیق‌تر شدن لبخند کش اومد از بین دندون‌های سفید و مرواریدی شکلش سیلی از خون جاری شد.

پسر ، ناشیانه چاقوی بزرگ آشپزخونه رو توی دلش فرو کرده بود و بعد طوری می خندیدکه انگار رها شده.

در مقابل این اقدام وحشیانه ، پارک چانیول با چشم‌های پف‌ کرده‌ی خواب‌آلود ایستاده و مغزش از فرمان دادن ناتوان شده بود.

بکهیون با غرورچاقو رو بیشتر فرو کرد و وقتی به زمین افتاد جرقه بزرگی توی سر پارک چانیول شکل گرفت.

انگار حالا دلیل پنج سال غیب شدن عزیزکش رو درک کرده بود...

بکهیون حتی بعد از آشنایی با وکیل پارک ، نمی‌تونست تحمل کنه نام‌ دو وجود داشته باشه. پنج سال به دور از چانیول با خودش کلنجار رفته بود و در نهایت به قصد کشتش به وطن برگشته بود.

لعنت به سرنوشت که باعث شده بود پسر مو قرمز دوباره اون شخص رو ببینه و قلبش طوری بتپه که انگار با خواست خودش ازش جدا نشده و پنج سال زجرش نداده!

❬ Belaya Roza⚖️𓄹 ࣪Where stories live. Discover now