part 2 & 3 💟

185 30 0
                                        

فلش بک:
شهر پکن پایتخت کشور چین ساعت 00:00

اتاق تاریک با نور های قرمز رنگ به چشم های ترسیده اش چشمک میزد .

اون چاره ای به جز نشستن روی زمین و جمع شدن توی خودش نداشت.

در اتاق باز شد و شخصی که به نظر می رسید پزشک باشه،داخل شد.

با دیدن اون لبخندی زد و جلوتر رفت..

روی زمین نشست و موجود کوچیک سفید رو توی بغلش گرفت.در حالی که گوشهاش رو نوازش میکرد اون روی تشک کوچیکی که روی میز بود گذاشت.

پزشک جوان به پرستاری که بهشون خیره بود نگاه کرد:

+همه چیز آماده اس پرستار کیم؟

پرستار کیم بهش نزدیک شد:

_بله پروفسورلی فن

پروفسور لی  خرگوشی که توی جاش بپر بپر میکرد رو گرفت و وقتی تقلاهای حیوان بیچاره رو برای ازادی می دید با حرص اون رو داخل قفسی انداخت و درشو قفل کرد.

چشمهای درشت خرگوش با بغض بهش خیره شدند.

اما دکتر چینی توجهی نکرد و لوله ای که حاوی سلول های بنیادی انسان بودن رو در دست گرفت.

_پروفسور این پانزدهمین خرگوشی هست که روش آزمایش انجام میدین.چهارده خرگوش دیگه وقتی سلول های بنیادی انسان* رو بهشون تزریق کردین مدت زیادی دوام نیاوردن و از بین رفتن اگه ایندفعه هم شکست بخورین..

+میدونم دیگه اجازه انجام هیچ آزمایشی رو ندارم و از نه تنها از آزمایشگاه اخراج میشم بلکه از کشور چین هم بیرونم میندازن!پس فقط الان ساکت باش و به دستوارتم عمل بکن.

پرستار کیم سری به نشونه تائید تکون داد و منتظر دستورات پروفسور شد.

لی فن با استرس و نگرانی خرگوش کوچولو رو محکم گرفت و بهش تزریق کرد..

خرگوش دست و پا میزد تا فرار بکنه ولی در اخر وقتی موفق نشد بی حرکت سرجاش موند.

+پرستار کیم این خرگوش رو می تونی ببری.زمان زیادی طول نمیکشه ولی لازمه سیستم عصبی انسان درون این خرگوش تشکیل بشه.

_بعدش چه اتفاقی میفته؟

+اگه بتونیم موفق بشیم و جنین رو زنده نگه داریم،اون میتونه رشد بکنه و اولین هایبرد خرگوش_انسان بشه.

پایان فلش بک  

هایبرد کوچولو خمیازه ای کشید و از روی تختی که روش دراز کشیده بود بلند شد و به پدرش که با لبخند دم در بود نگاه کرد:

*صبح به خیر پدر.

پدر هایبرد لبخندی زد و بوسه ای روی گونه هایبرد زد:

صبح به خیر خرگوش کوچولو

هایبرد کوچولو اخمی کرد و با چشمهای درشت و مشکی رنگش به پدرش نگاه کرد:

𝐂𝐑𝐀𝐙𝐘 𝐁𝐈𝐓𝐂𝐇Where stories live. Discover now