part 9

1.3K 173 26
                                    

اصلا منو دوست داره؟

چطور تو این دو سال نفهمیده بودم ؟

مثل احمقا اولین بوسم رو بهش دادم

چطور تونست با من بازی کنه ؟

کم کم بغضش سنگین تر می شد

انقدر توی افکار منفیش غرق شده بود که حتی نفهمید کوک اومد

Kook's pov :

خیلی خسته بودم .
با فکر اینکه وقتی برسم خونه ته با ذوق و شوق میپره تو بغلم و کلی بوسم میکنه ذوق کردم .
*پیشنهاد میدم دلتو صابون نزنی الکی 😐*

وقتی رسیدم خوابگاه سریع از ماشین پیاده شدم
رفتم تو ولی ته ته نپرید بغلم
احتمالا نفهمیده اومدم

رفتم تو ته رو دیدم که پاهاش رو تو شکمش جمع کرده و نشسته
+ ته ته من اومده

با مکث سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد
رفتم سمتش و کنارش نشستم که خودش رو کمی عقب کشید
چش شده ؟

+ خرس کوچولو خوبی ؟

خواستم بغلش کنم ولی بازم خودش رو عقب کشید
دیگه داشتم نگران میشدم

+ ته چرا اینطوری رفتار می کنی ؟

_ ح..حس واقعیت به من چیه ؟

اصلا انتظار همچین سوالی رو نداشتم

+ منظورت چیه خرسی عسلی . دنیا ی من توی تو خلاصه میشه من حتی نمی تونم بگم عاشقتم چون حس من از عشق هم فرا تره نمی دونم چرا همچین سوالی رو ازم می پرسی ولی این رو بدون که من می پرستمت ته

سرش رو اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد
یکهو بغضش شکست و مرواریداش رو گونه هاش ریخت

سری بغلش کردم و رو پاهام نشوندمش
اشکاش رو بوسیدم و سفت بغلش کردم

+ شششش عزیزم آروم باش بهم بگو چی شده عسلم گریه نکن خوشگل کوک

دستاش رو بالا آورد و لباسم و چنگ زد

_ چ..هق..چرا؟

+ چی چرا زندگیم ؟

شروع کرد به مشت زدن

_ چرا باهام اینکا رو میکنی ؟

دست مشت شدش رو گرفتم و روش بوسه ای گذاشتم

+ چ...چیکار کردم؟

_ چرا بهم....هق...بهم میگی ع...هق...عاشقمی ولی .....هق....الکی میگی ؟

دوباره اشکاش شروع به ریختن کردن

+ من الکی نمی گم

_ چ..چرا الکی...هق ...میگی ...فین....تو ا..ا..ایووو...هق...رو دوست داری

با تعجب گفتم :
+ منننن

_ اره خودت ...هق ....گفتی

تازه یادم افتاد ‌که توی مصاحبه گفتم تایپم ایو عه

+ ته من الکی گفتم

یهو از روی پام بلند شد و خیلی جدی و سردی گفت :
_ من نمی دونم حس واقعیت چیه جئون جونگکوک ولی این رو می دونم که تو هنوز در مورد رابطمون جدی نیستی و من نمی تونم به کسی که داره من رو بازی میده اعتماد کنم تا تولد ۱۸ سالگیت هم چیزی نمونده تا اونموقع خوب فکرات رو بکن چون اینجور که معلومه تو هنوز رو احساساتت مسلط نیستی
کی میدونه شاید ایو هم تایپش تو باشی و باهم کاپل خیلی خوبی رو تشکیل بدین و تو هم به پارتنر رویاهات میرسی

هر کلمه ای که به زبون میاورد انگار داشت قلبم رو توی مشتش فشار میداد
+ ت..ته ممن از احساساتم مطمئنم

بلند شدم به سمتش رفتم تا بغلش کنم و سریع دوید توی اتاق و در رو قفل کرد
دنبالش دییدم

در زدم ولی فقط صدای هق هاش بود که خوابگاه رو پر کرده بود

+ ته برات توضیح میدم
+ درو باز کن
+ تایگر کوچولو

بعد از یک ساعت صدای هق هقاش کم شد و فهمیدم که خوابیده پس منم پشت در خوابیدم

                       ________________
 
سلاااااممممم
عیدتون پیشاپیش مبارکککککک
اینم عیدیتون
ببخشید بچه ها که زودتر اپ نکردم چون واقعا وقت نشد و اصلا باورم نمیشه رو دوساعت ۲۱ ووت دادین🥺
مرسییییییییییییی 😆
خیلی ممنونم برای ووت ها و کامنت های قشنگی که میدین
شرط ووت : ۲۰
عاشقتونم بووووسسسسس به کلتوووننننن

baby bear who needs a strong daddyWhere stories live. Discover now