بعد از اون احوال پرسی مسخرهای که اونروز توی اون خونه با هیونجین داشت، دوباره به عوض شدنش ایمان آورده بود.
از رابطهی سمی خودش با یونجون به کل فاصله گرفته و اون رو از زندگیش بیرون پرت کرده بود.
اما این به این معنی نبود که یونجون هنوزم از زندگیش بیرون رفته.چون هر روز بهش زنگ میزد و بعد از فریاد کشیدن و گاهی هم با سعی در قانع کردن یجی، تلفن رو قطع میکرد.
یجی هم توی این مدت کار خاصی نکرده بود.از پنجره اتاقش به مردی که بیشرمانه جلوی در خونهش کشیک میکشید، نگاه کرده و دوباره به زندگیش ادامه داده بود. الانم خورشید هنوز طلوع نکرده بود که داشت در خونهش رو با احتیاط باز میکرد.
یونجون ممکن بود از هر سوراخی پیداش بشه.
ازش البته که نمیترسید، ولی حرکات عصبیش رو هم انکار نمیکرد. چند بار با خودش به کلاس کنترل خشم رفته بودن.
در نتیجه هیچ عاقلانه نبود جلوی یونجون وایسادن.با دیدن کوچه خالی، زود در خونهش رو بست و به طرف ماشینش دوید. ریسکی نمیتونست بکنه و باید هر چه سریعتر میرفت.
در ماشین رو باز کرده و خودش رو داخل پرت کرده بود.
ولی تا اینجا یک اشتباه انجام داده بود، اونم این بود که یکی رو حساب کرده و یکی رو از قلم انداخته بود.در ماشین به يکدفعه باز شده و یکی که کاملا پوشش سیاهی داشت، روی صندلی کمک راننده جا گرفته بود.
و یجی که سعی داشت ماشین رو روشن کنه خشکش زده بود.بدون اینکه به چهرهی کسی که کنارش نشسته نگاه کنه، به طرف داشبورد خم شده و اسلحهاش رو بیرون کشیده بود.
ولی کسی که با اسلحه نشونش گرفته بود، قطعا یونجون یا هر کس دیگهای نبود.همون مرد سرکشی بود که همینجوری وارد زندگیش شده و همینجوری هم رفته بود.
دستش شل شده و قلبش اینبار با هیجان تپیده بود.
ترسش کشیده شده بود انگار. این حس راحتی که کنارش احساس میکرد، قطعا نرمال نبود."از یونجون فرار میکردی؟"
ولی یجی چشماش رو محکم بسته بود.
اما گوش ها و قلبش با بستن چشماش قرار نبود کر بشن و از کار بیوفتن. بدتر هم شده بودن.روبهرو شدن باهاش دیروز اونقدرا هم سخت نمیومد.
ولی الان وقتی که عطرش داخل ماشینش پخش شده بود، زبونش رو هم از دست داده بود.اگه چشماش رو باز میکرد، نمیخواست چشمای پر از حسرتشون به همدیگه بخورن.
اونوقت دیگه زندگی بازم باهاش بازی میکرد.سرش رو به یک طرف پنجرهی بغل دستش چرخونده و با گذاشتن دست دیگهش روی فرمون، پیشونیش رو به اونجا تکیه داده بود.
"اینجا چیکار میکنی؟" و صداش رو که با کلنجار داشت آروم نگه میداشت، درآورده بود بالاخره.
YOU ARE READING
• DEVIL² ✓
Action"توی دنیایی زندگی میکنیم که بدی درخواست میشه و از خوبی به عنوان یک احمقانیت ترسناک یاد میشه، خوشگلم." گفت هیونجین و لب هاش رو محکم به لب هایی که حسرتشون رو داشت فشرد. hwang yeji ▪︎ hwang hyunjin