part 1

642 89 104
                                    

به مناسبت تعطیلات، اینم عیدی من. با اینکه از حمایت ها راضی نیستم ولی دلم نمیاد که.
لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

در آهنی بزرگ مقابلش رو هل داد و هردوشون از فاصله بین درها وارد شدن. محوطه بزرگ و عاری از هر انسانی مقابلشون بود، نگاهی به اطراف انداختن و تونستن ساختمون بزرگی رو توی سمت چپ محوطه ببینن. به طرف ساختمون حرکت کردن.

فاصله زیادی با ساختمون نداشتن که تونستن دو نفر رو، که توی زمین تمرین مشغول مبارزه بودن ببینن. کمی نزدیک تر رفتن تا بتونن بهتر ببینن.

_ دارن مبارزه میکنن؟

= انگاری...

_ پس چرا فقط خودشون دوتان؟

= سوال خوبیه ولی نمیدونم

_ بریم جلو؟

= نه بذار مبارزشونو ببینیم

هردوشون توی سکوت ایستادن و به مبارزه دوتا پسر مقابلشون نگاه میکردن. مهارت بالای هردوشون به خوبی از تمامی حرکاتشون پیدا بود. همینطور بهشون نگاه میکردن تا زمانی که صدای یکیشون به گوششون خورد.

******

+ خب هان آماده مبارزه هستی؟

هان: با این شرایطت برام کری هم میخونی؟

+ میدونی قراره شکست بخوری چطوری انقدر اعتماد به نفس داری؟

هان: حالا میبینی

با خیزی که هان به طرفش برداشت مبارزشون شروع شد. هردوشون توی یک سطح بودن و معمولا مبارزه هاشون برنده ای نداشت ولی خب این دفعه فرق میکرد. با برخورد کمرش به زمین لبش رو گاز گرفت.

همون لحظه هان یک زانوش رو کنارش روی زمین گذاشت و با گذاشتن دستش اون طرف بدنش، روش خم شد.

هان: خب خب انگار باید شکست رو قبول کنی نه؟

+ خودت هم میدونی هیچوقت نمیتونی منو شکست بدی...این دفعه هم به خاطر شرایطم بود

هان خنده ای کرد، دستش رو از کنارش برداشت و مقابلش گرفت.

هان: بلند شو تا بیشتر از این داغون نشدی

دستش رو گرفت و هان توی یک حرکت از روی زمین بلندش کرد. با دیدن چهره توهم رفته اش، ضربه آرومی توی شکمش کوبید.

هان: پسره احمق....خودت رو داغون میکنی

+ چرا میزنی؟

هان: چرا میزنم؟ با این وضعت مجبورم کردی باهات مبارزه کنم بعد میگی چرا میزنم؟ شانس اوردی نمیکشمت

+ خب حالا

دستی توی موهاش کشید و با صدایی بلند تر از حد عادی گفت:

REVENGEWhere stories live. Discover now