ᴀᴘʜʀᴏᴅɪᴛᴇ³

887 135 3
                                    

_تهیونگا....تهیونگ درو باز کن
با صدای بلند تری فریاد زد و مشت باند پیچی شدش رو به در کوبید دوباره پسر رو صدا کرد
_تهیونگ بازش کن این در لعنتی رو باز کن
وقتی عکس العملی از امگاش ندید با صدای تحلیل رفته ای لب زد
_تهیونگم ؟لطفا درو باز کن
روی زانو هاش نشست و نفس عمیقی کشید
_نفس من ؟ نمیخواستم بترسونمت
صدای هق هق خفه ی پسرش  باعث پیچیدن درد عمیقی در قسمت سمت چپ سینش شد
_دلبرکم ؟ عمر من ؟ میدونم ترسیدی ببخشید خب ؟
ثانیه ای نگذشت که در اتاق باز شد
و پرتاب شدن چیز نرمی توی صورتش نشونه ی این بود که دلبرش قصد کوتاه اومدن نداشت
حق با پسرش بود شاید باید پیش پزشک میرفت تا دیگه به تک ستارش آسیبی نزنه
بالش و پتویی که توی صورتش پرت شده بود رو کناری انداخت و به دیوار کنار در تکیه داد و شروع به شمردن ثانیه ها کرد
پنج دقیقه
تکونی نخورد
ده دقیقه
و بعد نیم ساعت بالاخره از سر جاش بلند شد  و در اتاق مشترکش با پسرکش رو به آرومی باز کرد
و به جسم پتو پیچ شده ای که روی تخت توی خودش مچاله شده بود خیره شد
قدم های آرومش رو به سمت تخت کشید به صورت زیبای جفتش نگاه کرد
پوست سفیدش که بخاطر نور چراغ خواب دو برابر بیشتر از حالت عادی صاف و براق جلوه میکرد
مژه های کوتاهش که روی گودی نا واضح زیر چشمهاش
سایه انداخته بود لبهای قرمزش که به زیبایی غنچه شده بود 
و در آخر قرمزی واضح چهار انگشت که مطمئن بود اثر گندی بود که خودش به بار آورده بود
آهی کشید و با نفرتی که در عرض چند ثانیه نسبت به خودش در وجودش پیچید
دندون هاش رو روی هم سابید و ناخن هاش رو کف دستش فرو برد
خم شد و بوسه ای روی گونه ی ملتهب پسرک نشوند و بعد باز کرد کشوی پا تختی قوطی سفید ،صورتی کرم رو برداشت و بعد باز کردن درش انگشت اشارش رو با کمی از کرم پوشوند و به آرومی انگشتش رو روی گونه ی پسرش کشید
لبخند تلخی زد و بعد قرار دادن تیوپ کردم روی میز کوچیک کنار تخت موهای خوش رنگ تهیونگش کشید و زمزمه کرد
_دیروز داشتی راجب الهه ها حرف میزدی نه ؟ گفتی افرودیت الهه عشق ،زیبایی و شهوته درسته ؟
دمی گرفت و ادامه داد
_من مطمئنم تمام زیبایی آفرودیت به اندازه ی زیباییی اقیانوس چشمهای تو هم نمیرسه
پتوی پسر رو مرتب کرد و بعد بوسه ای که روی پیشونیش نشوند به ارومی نجوا کرد
_زیبایی ؟ این کلمه برای توصیف تو خیلی حقیر به نظر میرسه ،دلبرکم ...............دوست دارم
دکمه ی کوچیک کنار آباژور رو فشرد و بعد خاموش کردنش به سمت در اتاق رفت
قبل خروج از اتاق دم عمیقی از رایحه ی پخش شده در هوای اتاقش کشید و رایحه رز همسرش رو توی قفس شیشه ای سینش حبس کرد
تا عطر خوشش همه جوره فرصت فرار از ریه هاش رو از دست بده
درسته مرد سی و یک ساله حتی به اون اتاق و تختی که اجازه داشت تمام شب بدن هوس انگیز و دلربای پسرش رو در آغوش داشته باشه هم حسادت میکرد
بعد خروج مرد از اتاق به آرومی پلک های خمارش رو باز کرد و لب زد
_اگه من افرودیتم تو آرسی ؟
خنده ی بی حالی کرد قبل بسته شدن چشمهاش زمزمه کرد
_بهت میاد......خدای جنگ من

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

_هی ته الکسیسو دیدی ؟لعنت اون هرزه چطور به خودش اجازه میده نزدیک دوست پسر من بشه آخه
باورم نمیشه دیروز بخاطر یه جنده قرارمو با مکس کنسل کردم
گریه فیکی کرد و سرش رو روی شونه ی پسر امگا گذاشت و با اخم کیوتی به دوست پسرش که در حال صحبت با دوست صمیمیش بود خیره شد
تهیونگ بی توجه به دختر پلک هاش رو روی هم فشرد و لب زد
_چرا زنگ نمیزنه؟
_کی؟
_جونگ کوک
آنا با حرص فحشی به دوستش و جفتش داد
_تهیونگ من دارم چی میگیم ؟
_مهم نیست
دختر جیغ خفه ای از روی حرص کشید
که باعث خنده ی بلند تهیونگ شد
دستش رو دور شونه ی دوستش حلقه کرد و بوسه ای روی شونش نشوند
_ذهنم درگیره نونا دیشب با جونگ کوک دعوام شد
آنا لیسی به لبش زد و زمزمه کرد
_یه چیز بگو واسم جدید باشه
وقتی قیافه ی بغ کرده ی دوستش رو دید
با پشیمونی لب زد
_حالا سر چی دعوا گرفتید ؟
فین فینی کرد و لب زد
_هفته پیش که آشتی کردیم
قرار بود شبش بریم خونه ی مامانم اینا وقتی نرفتیم مامانم کلی تیکه به جونگ کوک انداخت و جونگ کوک رو که میشناسی عصبانی که میشه هیچی حالیش نیست گفت حق ندارم دیگه باهاشون رفت و آمد کنم
انا آبرویی بالا انداخت و با لحن شکاکی پرسید
_و تو چی گفتی بهش ؟
تهیونگ با شرمندگی لب زد
_بهش گفتم حق نداره تو کارام دخالت کنه هرکاری که بخوام میکنم
_همین ؟
_بهش گفتم دیوونست و باید بره پیش دکتر

آنا قوطی اسپرایت سبز رنگش رو داخل سطل کنار نیمکت انداخت و درحالی که سعی داشت زیاد رفیقش رو ناراحت نکنه گفت :
_و الان تو فکر میکنی جونگ کوک مقصره ؟
با تردید لب زد
_اممم.......آره ؟
_تهیونگ میزنمتا به خدا !
قبل از اینکه بتونه از خودش دفاع کنه صدای بم و دوست داشتنی آرسش توی گوشش پیچید
_تهیونگ ؟
بی اختیار بی توجه به دوستش که با چشمای قلبی به اسپرایت گوشه ی کولش چنگ زده بود و با لذت قلوپ قلوپ ازش میخورد
با صدای بلندی جواب داد
_جان دلم ؟
وقتی متوجه موقعیت شد اخم کرد و با لحن حق به جانبی رو به مردش لب زد
_بریم
_هوی کجا ؟
آنا با بهت جیغ زد
_میخوای تنهام بزاری عوضی من بخاطر تو از خونه خالم گذشتم
تهیونگ چشمی چرخوند و گفت
_بیخیال آنا دیگه حتی جونگ کوک هم میدونه که تو از خالت و پسر خالت متنفری واسه همین جیم زدی الکی بهونه نیار
بعد با شیطنت زمزمه کرد
_با مکس هیونگ برو بیرون
......خوش بگذره
دست مرد دور کمر امگای شیطونش حلقه شد و بعد بوسه ای که روی فاصله ی بین دو ابروی توی هم رفته پسر نشوند گفت
_میخوام امگامو ببرم سر قرار

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

خنده ای به پسرش که لبهای خوش فرمش رو به خاطر تلخی شراب قرمز به پایین فرستاده بود کرد و لیوان دیگه ای رو با آب پر کرد
_بخور نفسم
تهیونگ که میدونست همسرش قصد داره موضوع دیشب رو واسش جبران کنه هوفی کشید
و قلوپی از آب نوشید
_ممنون
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه جونگ کوک با دراز کردن دستش دستمال رو گوشه ی لب سسی پسرکش کشید
_خونه حرف میزنیم،فعلا غذاتو بخور

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

هی گایز
بالاخره آپش کردم
خب 1111 کلمه شد و نمیدونم کمه یا نه اما از این به بعد زود تر آپ میکنم
دوهفته اخیر سر یه ارائه مهم گیر بودم و خب آلفا رو و نمونه آزمایشی رو هم از قبلا تو نوتم داشتم
به احتمال زیاد کیوت آلفا فردا اپ میشه منتظرش باشید

متن پارت چک نشده

ᴘɪɴᴋ ʀᴏsᴇ Where stories live. Discover now