Part 7

1K 434 180
                                    

ایده مست کردن با سرباز تحت امر برای یه فرمانده، خیلی جالب به نظر نمی­‌رسید ولی بکهیون سالها بود که اهمیتی به چیزی نمی­‌داد. پارک چانیول براش سرگرم­‌کننده بود، جوانک پرشوری که چشمهاش از نفرت به فرمانده­‌اش پر بود.

بطری مشروب رو بینشون روی میز گذاشت و مقابل سرجوخه جوان که معذب بودنش مشخص بود نشست. اول لیوان کوچک پسر جوان رو پر کرد و بعد هم لیوان خودش رو.

حرفی بینشون رد و بدل نمی­‌شد در واقع هیچ حرفی برای گفتن وجود نداشت. بکهیون اجازه داده بود سربازش توی خونه­‌اش مست کنه و این انقدر برای هردوشون عجیب بود که به سکوت وادارشون می­‌کرد. خیلی از نوشیدنشون نگذشته بود، حتی بطری توی دست فرمانده به نیمه نرسیده بود که گوشهای قرمز شده و چشمهای خمار پسر کوچیکتر بهش فهموند که مرد مقابلش ظرفیتش کمتر از چیزی بوده که فکرش رو می­‌کرد.
نیشخندی گوشه لبش نشست و لیوان نیمه خالیش رو دوباره پر کرد.

-فکر می­کردم ظرفیتت بیشتر باشه ولی انگار داری مست میشی.

-چون الکل نمی­‌خورم.

صدای سرجوخه پارک وقتی داشت جوابش رو می­‌داد زیادی خش افتاده و بم شده بود. ادا کردن همین چند کلمه هم انگار براش سخت بود. ولی جوابی که داد بیشتر از مست شدن زود هنگامش برای بکهیون عجیب بود. کمی از مایع زرد رنگ نوشید و با نگاه خیره به جفت چشمهای خمار روبه روش پرسید: چرا؟

-اگر مست باشم نمی­‌تونم مراقب مینجی باشم.

باز مینجی... موضوع داشت جالب می­شد. پارک چانیول و حساسیت بی­‌پایانش نسبت به خواهرش سرگرم کننده بود. سری به تاسف تکون داد و لیوان خالی شده چانیول رو پر کرد. دلش می­‌خواست سربه­‌سر پسر روبه­‌روش بذاره، خودشم نمی­‌دونست چرا ولی چانیول براش جالب شده بود.

-خواهرت بزرگ شده، نیازی نداره تو مراقبش باشی. مشروب خوردنت قرار نیست اسیبی بهش بزنه.

چانیول چشمهای قرمز شده­‌اش رو بهش دوخت. نگاهش پر از خشم بود، نفسهای تند شده­‌اش به خوبی گواه بود که چه قدر حرف بکهیون خشمگینش کرده.

دستش رو دور لیوان کوچیک لبریز از مشروب فشرد و در حالیکه صداش کمی از حد عادی بالاتر رفته بود گفت: مردی که مسئولیت یه خانواده رو داره حق نداره دائم مست باشه. اسیبی نمی­‌زنه؟ از زنت پرسیدی که مشروب خوردنت چه قدر ازارش میده؟

بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشه نیشخندی زد و با صدای اروم­تری گفت: یادم نبود زنت مرده، تو کشتیش....

برای چند ثانیه نگاه هر دو مرد به هم خیره موند. بکهیون نمی­‌دونست باید چه واکنشی نشون بده. ایده مست کردن با زیردستش واقعا احمقانه بود. پارک چانیول به خودش جرات داده بود توی چشمهاش نگاه کنه و بهش توهین کنه... .

the nepentheحيث تعيش القصص. اكتشف الآن