⚪دیدار دو خاندان⚫

136 22 6
                                    

از حموم قصر اومدم بیرون
داشتم به سمت اتاقم میرفتم امروز از طریق پورتالی که بابا قرار بود باز بکنه به سمت  زمین و خونه اقای بریم
چون اقای کیمی دیگه وجود نداره
و چون فرشته سیاه بوده تجزیه شده

به هر حال  تو راه اتاق پدر بودم چمدونم هم یه خدمتکار داشت میاورد
با تیپی کشنده سمت در اتاق پدر رفتم

به هر حال  تو راه اتاق پدر بودم چمدونم هم یه خدمتکار داشت میاورد با تیپی کشنده سمت در اتاق پدر رفتم

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

و با دیدن نامجون هینگ و هوپی و یونگی هیونگ

و با دیدن نامجون هینگ و هوپی و یونگی هیونگ

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

پدر هم داشت اینه رو برای پورتال باز میکرد ومن اولین نفر وارد پورتال شدموارد حیاط خونه اقای کیمی که دیگه نبود شدیمبا رسیدن بقیهبه سمت در رفتیم و زنگو زدیمکه بهجای خدمتکار یه پسر جوون با پوست عسلی وچشمایی که بی شباهت به کهکشان نبودن در رو باز کرد

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.


پدر هم داشت اینه رو برای پورتال باز میکرد
ومن اولین نفر وارد پورتال شدم
وارد حیاط خونه اقای کیمی که دیگه نبود شدیم
با رسیدن بقیه
به سمت در رفتیم و زنگو زدیم
که بهجای خدمتکار یه پسر جوون با پوست عسلی
وچشمایی که بی شباهت به کهکشان نبودن در رو باز کرد

پدر هم داشت اینه رو برای پورتال باز میکرد ومن اولین نفر وارد پورتال شدموارد حیاط خونه اقای کیمی که دیگه نبود شدیمبا رسیدن بقیهبه سمت در رفتیم و زنگو زدیمکه بهجای خدمتکار یه پسر جوون با پوست عسلی وچشمایی که بی شباهت به کهکشان نبودن در رو باز کرد

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

من هنوز تو شک بودم
چرا اینقدر زیبا شت
پسر:  سلام با کسی کار داشتید؟
من سعی داشتم حرف بزنم ولی خب مغزم هنگ بود و خب این زیبایی و ظرافت ها متعلق به تنها فرشته های سفید بود

خب نامجون تا سکوتم رو دید کفت : پادشاه و فرمانروای جهنم جناب جئون جونگکوک هستن

به وضوح  پسر لرزی کرد و تو خودش جمع شد .
دلم میخواست بغلش کنم و اینقد فشارش بدم که خودش بگه بسه حیوان

نامجون هیونگ منو همزمان با پسر دیگه ای که چاهار شونه بود و یه پسر قد کوتاه دگه مثل  اون پسر عسلیه منو گذاشت کنار

نامجون هیونگ منو همزمان با پسر دیگه ای که چاهار شونه بود و یه پسر قد کوتاه دگه مثل  اون پسر عسلیه منو گذاشت کنار

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

و خودشون شروع به صحبت کردن ولیاز تو چشمای افراد اونجا یک چیز خونده میشد ترس

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

و خودشون شروع به صحبت کردن ولی
از تو چشمای افراد اونجا یک چیز خونده میشد ترس

««««««««؛؛؛»»»»»›»»

به هر حال ما داخل بودیم
و اونا روی یک مبل سه نفره نشسته بودن
ما دور خونه
همنو کوچولوهه  عسلی وسط بود  واون دو نفر کنارش
خواستم حرف بزنم که یونگی هیونگ گفت:
:خیله خب نمیخواید خودتون رو بگید
پسران خاندان کیم .

چهارشونه هه جواب داد: کیم سوکجین هستم پسر بزرگ خاندان
به عسلی نگاه کرد و گفت : کوچکترین پسر خانداد کیم تهیونگ

و به اون کوچولو اشاره کرد : و عضو وسطی خاندان کیم جیمین

خدمتکار چایی و میکادو اورد و جین هم میکادو رو از رو میز مرحوم اورد و گذاشت جلومون و گفت: برای شادی روح مرحوم اجماعا صلوات...

هممون یه صلوات محمدی فرستادیم

⚫𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑨𝒏𝒈𝒆𝒍⚪Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon