part 6

176 38 102
                                    

☀( ´O`) ohayou~


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~




جان دیگه حرفی از شب گذشته پیش نکشید و غذا در آرامش و سکوت خورده شد

ییبو از سر میز بلند شد و تشکر کرد ″ رفتی تو اتاقت کیفمو برام بیار...فک کنم یجایی گوشه ی دیوار یا نزدیک تختت افتاده باشه ″

جان سری تکون داد و ظرفا رو همونجوری توی سینک ول کرد...

حال ییبو براش غیرقابل درک بود اما نمی تونست چیزی هم بهش بگه و همین خسته و بی حوصلش کرده بود

مستقیم به اتاقش رفت و بعد از برداشتن کیف ییبو، راهشو به سمت در کج کرد



وقتی وارد اتاق ییبو شد، اون طبق معمول پشت میز کارش نشسته بود و حجم انبوهی از برگه و دفتر و... به طور منظم روی میزش چیده شده بود و لپ تابش وسط همشون قرار داشت
در حالی که به سرعت اعدادی رو وارد ماشین حساب می کرد گفت ″ ممنون...بذارش روی مبل

جان کاری که بهش گفته شده بود رو انجام داد و بعد، درحالی که روی تخت ییبو دراز می کشید، لپ تابش رو از کاور دراورد ″ فایلا رو برای منم بفرست...کمکت می کنم ″

ییبو در حالی که خودنویس رو بین لباش گرفته بود با صدای گنگی جوابشو داد ″ نیازی نیست...می تونی بری!

جان از این همه تلخی ییبو آهی كشید و پافشاری کرد ″ اینطور نیست که فقط بخاطر تو باشه...به زودی منم قراره وارد شرکت بشم...این برای خودمم خوبه و به تجربیاتم اضافه می کنه ″

در همون حال با خودش گفت « تجربه به یه ورم! »

ییبو بیش تر از این جلوشو نگرفت و تعدادی از فایلای کم حجمو براش ارسال کرد...






وقتی که بالاخره کار ییبو تموم شد، بدون اینکه لپ تاب رو ببنده یا برگه ها رو جمع کنه، زیر چشمی به جان نگاه کرد

دیدن همچین چهره ای از جان شاید دو سالی یبار اتفاق می افتاد...با جدیت به صفحه ی لپ تاب خیره شده بود و به نشانه ی تمرکز، لب پایینشو بین دندون خرگوشیاش گرفته بود و هر از گاهی، بی توجه به اطراف، تار موهایی که روی صورتش می ریختن رو کنار می زد

جوری که دستشو زیر چونش گذاشته بود و نیمه ی بالایی بالا تنشو از تخت فاصله داده بود، انحنای کمر باریکشو به وضوح به رخ می کشید.

از روی عادت، پاهای لخت بهم قفل شدشو بالا پایین می کرد

ناخوداگاه ، نگاهش از پایین پاهای جان، رد خطوطی که با هر بار تکون دادن پاهاش، به وجود می اومدن رو گرفت...از روی ساق پاهای کشیدش گذشت و به رونای تو پر و سفیدش رسید

نگاهش از روی مرز بین بالای رونای لخت جان و پایین لباسش رد شد و روی باسن گرد و خوش فرمی که تمام برجستگی ها و فرو رفتگیاش از زیر اون تیشرت نازک مشخص بودن، ثابت موند

give me some love...Donde viven las historias. Descúbrelo ahora