Part4❤️

118 43 18
                                    

سلام دوستان گلم.
سال جدید مبارک باشه.
امیدوارم قبل از شروع این پارت حتم حتما اطلاعیه که دادم خونده باشید چون بعد از این پارت اصلا دلایلی که میگید برام قابل قبول نیس.
بریم سراغ ادامه داستان.
نظر هم فراموش نشه.
اول کاری ستاره هم زرد کن تا با روشنایی کامل بتونی بخونی.
~~~~~~~~~~~~~

-

اما ما برای امشب پرواز داریم...داریم میایم اونجا!
نفس چانیول برای چند ثانیه ی کوتاه حبس شد!واقعا عالی بود! همه ی بدبختی های دنیا باهم روی سرش اوار شد!

-شما....این یعنی چی؟نباید از قبل به من اطلاع بدین؟

-هیونگ!بابا از وقتی در مورد پسرآلفات فهمیده دیوونه شده!همین الانش هم من بدون اینکه بابا بدونه باهات تماس گرفتم!

چانیول با کلافگی نفسش رو بیرون داد:

-چه ساعتی پرواز دارین؟کی میرسید اینجا؟

-اگه پرواز تاخیری نداشته باشه فردا حدودا 6عصر فرودگاهیم!

-کای اگه ازت بخوام کاری کنی تا به پرواز امشب نرسید میتونی؟

-هیونگ...هر چند ساعت یک بار یه پرواز به امریکا هست!نمیتونم کاری کنم از همشون جا بمونیم! چه مشکلی هست؟

چانیول دستی بین موهای بلندش کشید و اونها رو به عقب روند.روی مبل تک نفره ی داخل اتاقش نشست و با اضطراب مشغول جویدن لبهاش شد:

-راستش... بکسو الان توی وضعیت مناسبی نیست! به یکم زمان نیاز داریم!

-اتفاقی افتاده؟

-نه...نه...فقط بخاطر به دنیا اومدن جونگی یکم ضعیف شده!

-متاسفم هیونگ کاری از دستم بر نمیاد!

چانیول نفس عمیقی کشید و با نارضایتی گفت:

-پس ظاهرا واقعا فردا باید هم رو ببینیم!

نگاه لوهان با نگرانی به در اتاق بود و بکهیون بی توجه به نگرانی و اضطرابی که توی خونه حاکم شده بود لبه ی تخت جونگی نشسته بود و همونطور که دستهای کوچیک الفا رو توی دست داشت سعی میکرد تا مجبورش کنه بخنده!

و الفای کوچیک هر بار که بکهیون روی صورتش خم میشد و نوک بینی هاشون رو به هم میمالید پاهاش رو با ذوق تکون میداد و لثه های صورتیش رو در معرض دید میذاشت.

-بکهیونا!

بکهیون با شنیدن صدای مضطرب لوهان سمتش چرخید. نگاه لوهان همچنان خیره به در بود:

-اپا!

بکهیون با تعجب صداش زد و لوهان بلاخره نگاه نگرانش رو به اون داد. اب دهنش رو به سختی قورت داد و زبونش رو روی لبهاش کشید تا بتونه حرف بزنه:

Hear the wind singWhere stories live. Discover now