دو روح بی قائده و تنها.
یکی در بند یکی رها.
یکی سرگردون یکی میون ابرها.
یکی خار توی صحرا یکی شبنم روی گل ها.
نوشته های خط زده شده روی کاغذ های مچاله و خاک خورده میشکنن و از وسطشون خاطره ها بیرون میزنن.
گوشت و استخون تبدیل به خاکستر میشن و زمان کنترلشو از دست میده. گذشته به حال وابسته میشه و حال همش چشمش به آیندست.
وسواس و وسواس و درگیری.
میتونی باهاش کنار بیای؟ میتونی با دستای آتشینت سرمای بی رحم منو در آغوش بگیری؟
اگه دنیام زیرو رو شد و زمین بعد از پس زدن همه من و تورو انتخاب کرد، تو حاضر میشی بهم رو کنی؟
اگه چشمام کور شدن به شرط دیدن تو، به سمتم قدم برمیداری تا واضح تر ببینمت؟
قلبامون چی؟ میذاری اونا همدیگه رو بشناسن؟
سوالاتم سرتو درد نمیارن؟
وجودم چی؟ میشه یه فضا بهم بدی تا از اشغال کردنش نترسم؟
این اشتباهی که مرتکب شدم رو قبول میکنی؟
نه هیچی نگو.
بذار صدای نفسهات منو قانع کنه.
YOU ARE READING
MY HEART AND YOUR BEAUTY
Romanceچشمامو به تو هدیه دادم و دستامو به دریا... قلبم کجاست؟