ₚₐᵣₜ¹⁵:bᵤₗₗₑₜ🖤

4.2K 621 80
                                    

پارت پانزدهم:گلوله🖤
♤♤♤♤♤

همه چیز توی صدم ثانیه اتفاق افتاد و بعد همه جا بهم ریخت

صدای گلوله باعث شد افراد جونگکوک بی توجه به علامت ندادن رئیسشون داخل برن و تمام کسایی که کنار رئیسشون بودن و تیر بارون کنن

کل انبارو صدای گلوله پر کرده بود و کسی چیزی به جز صدای شلیک گلوله هارو نمیشنید

این بین جونگکوک سریع اسلحه‌اش و درآورد و از جاش بلند شد، سمت جایی که تهیونگ بود و حالا بهش دیدی نداشت حرکت کرد و هرکس که سر راهش قرار میگرفت رو با یه تیر توی مغزش خلاص میکرد.

بعد چند دقیقه صدای گلوله ها خوابید و حالا تنها چیزی که شنیده میشد صدای ناله‌های آ چا بود که گوشه ای افتاده بود و از درد توی خودش میپیچید

- آه فاک...تف بهش فکر نمیکردم...آه...انقد درد داشته باشه...ایی

همه با تعجب به دنبال فردی که داشت پشت سر هم به زمین و زمان فحش میداد گشتن

جونگکوک با تشخیص صدای تهیونگ بهت زده لب زد

- تهیونگ؟

- خفه شو بابا! گمشو بیا من و بلند کن... آه...آیی

جونگکوک سریع سمت تهیونگی که به جعبه‌ای تکیه داده بود و دستشو روی بازوش فشار میاد رفت.

کنارش روی پاهاش نشست و کمک کرد درست بشینه نگاهی به قیافه جمع شده از دردش انداخت و بعد آروم دستش و روی دست خونیه تهیونگ که رو بازوش بود گذاشت، اما تهیونگ با پا لگدی بهش زد و باعث شد رو زمین پخش بشه

- آیی... این برای چی بود؟

- خفه شو احمق، کوری نمیبینی درد میکنه بعد توام دستت و میزاری روش

- من فقط میخواستم چکش کنم

- زر نزن، مگه تو دکتری؟آهای تو بیا اینجا بینم

رو به شوگا داد زد که شوگا نگاهی به درو برش کرد و انگشت اشارش رو سمت خودش گرفت و با تعجب لب زد

- با منی؟

- نه په با گوسفند همسایه بیا دیگهه

شوگا هوفی کشید و سمت تهیونگ رفت و با نگاه بی حوصله‌ای لب زد

- خب؟

تهیونگ نگاه وات د فاکی بهش انداخت و اعتراض کرد

- خب و مرض دستم و بگیر بلند شم

دستش و از روی بازوش برداشت که خون ازش سرازیر شد. جلوی شوگا گرفت، که بهش کمک کرد بلند شه. سرپا وایستاد و نفس عمیقی گرفت و سعی کرد زیاد به درد وحشتناک بازوش اهمیت نده، دوباره لگدی به جونگکوک زد که روی زمین نشسته بود و به زمین خیره شده بود

ₜₕₑ ₗᵢₑᵣ bᵤₙₙy...Where stories live. Discover now