🍭 𝕮𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 6

361 147 15
                                    

بکهیون نفهمید کی به اتاق چانیول اورده شده. تنها چیزی که میفهمید این بود که چند دقیقه پیش توسط رئیسش روی تخت پرت شده بود و الان درحال بوسیده شدن بود.
چانیول وقتی از کبود شدن لبای ریز و سرخش مطمئن شد،ازش فاصله گرفت و به چشمای خمارش نگاه کرد.
هرچقدرم میخواست انکارش کنه، کسی توی سرش فریاد میزد که این بیون بکهیونه. کسی که تمام دوران دانشگاه از دور عاشقش بود.
سرشو پایین برد و رو گونه نرمش گذاشت.
همیشه دلش میخواست گونشو ببوسه.
با یاداوری عشق پاک و معصومانش به پسر زیرش و نوعی که اون جوابشو داده بود،با خشم گاز محکمی از لپش گرفت که باعث شد از درد ناله کنه.
بدون اینکه لبشو جدا کنه پایین تر رفت و گردنشو بوسید.
اول چند تا بسه پروانه ای زد که باعث شد پسر زیرش به خودش بپیچه.
یکم بعد خشن تر شرع به گاز گرفتن و مکیدن گرن سفیدش کرد.
بکهیون صداش دست خودش نبود.
کنترلی رو ناله هاش نداشت و لعنت بهش.نمیتونست منکر لذتی که لبای چان بهش میداد بشه.
تو اون لحظه، این موضوع که بکهیون همه عمرش استریت بوده و همین الان با چند تا بوسه یه مرد تعییرات پایین تنش به خوبی قابل مشاهده بود،مهم نبود.
این قضیه که هدفش از اومدن به اون کافه چی بود مهم نبود.
تاثیر الکل بود یا جذابیت مرد روش،اون الان داشت لذت میبرد.
چان بیشتر از این وقتو تلف نکرد و لباسای خودشو بکهیونو دراورد و رو زمین انداخت.
دستاشو رو بدن سفید و نرمش کشید و نیپلشو فشار داد.
بک کمرشو قوس داد و چشماشو از لذت بست.
پسر زیرش زیادی بی دفاع به نظر میرسید.
لبشو رو سینش گذاشت و بوسه های پراکنده روش گذاشت.
-بیون بکهیون
بک هوم کشداری کرد و متوجه به زبون اومدن اسمش توسط اون مرد نشد.
-ببین چیجوری زیرمی
گازی از سینش گرفت.
-ببین چیجوری داری زیرم تاب میخوری
لبشو بوسید.
-من همون پارک چانیولم
دستشو رو عضو برهنه بک گذاشت.
ناله بلندش بخاطر حساس شدن عوضش تو اتاق پیچید.
-همون که تحقیرش کرد
دستشو رو عضوش بالا پایین کرد.
-الان ببین چیجوری داری بخاطرم ناله میکنی
بکهیون هیچکدوم از حرفا رو نمیفهمید.
فقط روی کام شدن تمرکز داشت که دقیقا وقتی میخواست راحت شه،چان دستشو برداشت.
ناله اعتراضی کرد.
چان نیشخندی زد و از کشوی کنار تخت لوب رو بیرون اورد.
-شب درازه هیونی
بکهیون رو با یه حرکت به پشت برگردوند و کتفشو بوسید.
باسنش کمی بالا اورد و سیلی ارومی بهش زد.
-فردا که هوشیار شی از کارت پشیمون میشی.
خود چان هم بی قرار بود.
داشت چیکار میکرد؟
با پسری که همه عمرش بین دوست داشتن و متنفر بودن ازش سر میکرد،میخوابید؟
با پسری که یه ثانیه فکر درموردش بخند رو لباش میاورد و ثانیه بعد باعث میشد از خودش متنفر شه؟
فکرای سرشو عقب زد.
حجم زیادی از لوب رو بیرون اورد و رو باسن سفیدش خالی کرد.
بک هیسی کشید و کمرشو قوس داد.
چان چند دقیقه بیشتر برای اماده کردنش وقت نذاشت و بی صبر عضو خودشو جایگزین انشگتاش کرد.
بکهیون دادی از درد کشید و قطره های اشکش پشت سر هم رو بالش ریختن.
چان عضوشو چند بار حرکت داد و با دیدن درد بک ازش بیرون کشید.
-لعنت بهت
بک همچنان گریه میکرد و ناهوشیار اطرافو نگاه بررسی میکرد.
برشگردوند و لبشو رو لبش گذاشت.
محکم شروع به بوسیدنش کرد تا حواسش پرت کنه.
انگشتاشو لای انگشتاش قفل کرد و عضوشو دوباره واردش کرد.
بک گا محکمی از درد از لبای ورم کرده چان گرفت و بیشتر خودشو بهش چسبوند.
از درد حسی تو پایین تنش نداشت و بخاطر لذت هرازگاهی که به بدنش وارد میشد،اروم ارم دم گوش چان ناله میکرد.
ناخنای بک روی کمر چان خنج مینداختن و چان بطرز عجیبی از تسلطی که روی بدن کوچیک زیرش داشت،لذت میبرد.
بک کم کم به سایز چان عادت کرد و داشت ناله های از روی لذت میکرد که چان ازش بیرون کشید.
بک فاصله ای تا گریه کردن نداشت.
مدام تا کام شدن میرسید و چان از بهشتش جداش میکرد.
چان کنارش دراز کشید و ضربه ای به بازوش زد.
-نوبت توئه
بک گیج بهش نگاه کرد.
-چی؟
-زودباش
با دستاش مجبورش کرد بلند شه و روی چان قرار بگیره.
باسنشو رو عضوش تنظیم کرد و با فشار دست چان یکدفعه روش نشست.
اهی از ورود دوباره عضوش کشید و سرشو عقب برد.
-خودتو ببین بیون بکهیون
بک با پیدا کردن نقطه حساسش،خودشو بالا پایین میکرد تا بیشتر اون حس رو تجربه کنه.
-داری با خواست خودت روم سواری میکنی
نیشخندی به چهره پر از لذتش زد و بهش کمک کرد رو عضوش تکون بخوره.
اونقدر به این کار ادامه دادن تا هر دو همزمان کام شدن.
بکهیون بی حس روی بدن چان فرود اومد.
چان عضوشو بیرون کشید و بکو کنارش خوابوند.
با دیدن چشمای بستشو لبای نیمه باز صورتیش، لبخند ناخوداگاهی رو لباش نقش بست.
ولی با یاداوری تمام اتفاقات گذشته که حتی لحظه ای اجازه نداده بودن از سکسش لذت ببره،اخمی کرد و از تخت بیرون رفت.
شلوارشو پوشید و با بالا تنه لخت از اتاق بیرون رفت.
هال تاریک بود.
بدون اینکه به خودش زحمت روشن کردن چراغ رو بده،رو مبل نشست و سرشو عقب برد.
از بعد از روزی که پسری که الان تو اتاقش رو تختش خوابیده بود تو دانشگاه جلوی صداها دانشجو تحقیرش کرده بود،تصمیم گرفته بود دیگه دوسش نداشته باشه.
اون پسر باعث میشد از خودش متنفر بشه.از ظاهرش،از گی بودنش،از همه چیزش.
برای مدت ها افسردگی داشت،کم میخوابید،کم غذا میخورد و بین زندگی و مرگ بود.
اما خیلی زود متوجه شد که علاقه و نفرتش به کسی دست خودش نیست.
مثل امشب که بعد از همه این سال ها که به خودش قبولونده بود که از اون پسر متنفره،فهمیده بود هنوزم همونقدر دوسش داره.
چشماش اشکی شدن.
چانیول ضعیف نبود.فقط از وقتی سروکله بکهیون دوباره تو زندگیش پیدا شده بود،بیشتر یاد گذشته میکرد.
پیشونیشو با دستش مالید.
دوست داشت برگرده به تخت و محکم جسم کوچیکشو بغل بگیره.
ببوستش و تا صبح به زیباییش نگاه کنه.
بعد صبح که بیدار شد صبحونه براش اماده کنه و بهش بگه که میدونه کیه.بعدم ازش بخواد دوست پسرش بشه.
به فکرای تو سرش نیشخندی زد.
هنوزم احمق بود.
مطمئنا بکهیون صبح که بلند میشد بخاطر کاری که تو مستی باهاش کرده ازش جواب پس میگیره و بعدشم از کافه استعفا میده.
تازه اگه به جرم تجاوز ازش شکایت نکنه.
چان مطمئن بود که دیگه نمیخواد وارد اون جاده قدیمی بشه.

🍭 𝐵𝑟𝑒𝑎𝑘𝑖𝑛𝑔 𝐵𝑎𝑑 𝐿𝑢𝑐𝑘 🍭Where stories live. Discover now