19

181 26 8
                                    


بعد از چند مین چمدون بسته از اتاق اومدم بیرون سه تا چمدون داشتم بالای پله ها وایساده بودم تهیونگ از اتاقش اومد بیرون و گفت:بزار کمکت کنم
اومدم تشکر کنم که هیون اومد
&سلام بیبی بیا بریم من چمدون هاتو میارم
+مرسی عشقم توی ماشین منتظرتم
سریع رفتم توی ماشین و عقب نشستم قرار بود خودمون بدون راننده بریم و من و هیون رانندگی کنیم
در صندق عقب باز شد و تهیونگ با حرص چمدونش رو توی ماشین گذاشت و بعد کنار راننده رو باز کرد و نشست در رو بست و بر عصبانیت برگشت طرفم
_چرا به اون گفتی بیاد چیکار داره اونجا
+دلم نمی خواست تنها باشم بعدم هیون باید باشه دلم واسش تنگ شده
دیگه چیزی نگفت و بعد چند مین هیون اومد و پشت رل نشست و راه افتادن نقشه یاب ماشین رو روشن کردن
با خوشحالی به بیرون خیره شده بودم خیلی وقت بود که مسافرت نرفته بودم با هیجان از جیبم فلشم رو بیرون اوردم و از بین صندلی رد شدم و فلش رو زدم توی ضبط اهنگ شاد توی ماشین پیچید با اهنگ میخوندم و قر میدادم هیون هم میخندید و واسم دست میزد اما تهیونگ فقط چندبار نگاهم کرد و بعد سرش رو برگردوند طرف پنجره واسه ناهار روبه روی یه رستوران وایسادیم و از ماشین پیاده شدیم هیون اومد طرفم دست انداخت دور کمرم و رفتیم داخل ته هم پشت سر ما اومد داخل پشت میز کنار هیون نشستم و ته روبه رومون توی منو نگاه کردیم سه تامون یه چیز سفارش دادیم گارسون سفارش هامون رو یاداشت کردن تهیونگ بلند شد و رفت سمت دستشویی
&وای دختر تو حرص دادی این بیچاره رو
+واقعا؟؟ یعنی حسی داره
&حتما موقع رانندگی کنارم بود از حرص شلوارش رو توی مشت گرفته بود گفتم الا پاره میشه
+الهی بیچاره شلواره 😐😂 اگه داره حرص میخوره یعنی نقشه امون خیلی خوب داره پیش میره
هیون اومد جوابم بده که تهیونگ از دور اومد طرفمون و نشست سر جاش و سرشو کرد تو گوشی
غذامون رو که اوردن شروع کردیم خوردن
بعد از غذا راه افتادیم ماشین توی سکوت فرو رفته بود منم چشمام کم کم گرم شد و خوابم برد

تهیونگ:از اینه بغل دیدم مینا سرشو تکه داده به پنچره و خوابیده غرق نگاه کردن بهش بودم که پسره گفت: الهی فرشته ام خوابیده تهیونگ تو میتونی رانندگی کنی خسته شدم
_اره بزن بغل من میرونم
ماشین وایساد از ماشین پیاده شدم نشستم پشت رول هیون چرخید دور ماشین بجای اینکه در کنار راننده رو باز کنه در عقب رو باز کرد و نشست راه افتادم داشتم به جاده نگاه میکردم که یهو نگاهم از تو شیشه افتاد به اونا هیون مینا رو توی بغلش گرفته بود و پتو انداخته بود روی دوتاشون و خواب بودن مینا سرشو گذاشته بود زیر گردن اون و دستشو انداخته بود دور گردنش هیون هم یه دستشو انداخته بود زیر پای مینا یه دستش پشت کمرش بود
مردکه عوضی از لقبی که من دادم به مینا استفاده میکنه حالا هم ببین چطوری بغلش کرده پوففففف عصبی دستمو کشیدم رو موهامو نگاهمو به جاده دوختم تا رسیدیم به ویلا در ویلا رو باز کردن وارد شدم و با وایسادن ماشین هیون بیدار شد همون‌طور که مینا تو بغلش بود از ماشین رفت بیرون و رفت سمت ساختمون خدمتکار اومد سمت چمدون ها منم وارد ساختمون شدم
داشتم از بغل اتاق ها رد میشدم که چشمم خورد به هیون که داره موهای مینا رو نوازش میکنه با عصبانیت سمت یه اتاق رفتم و‌در رو محکم به هم زدم من احمق و باش که گفتم این یه فرصت میشه برای اینکه به مینا ابراز علاقه کنم
از خشم داشتم اتیش میگرفتم رفتم توی حمام و اب یخ رو باز کردم زیرش وایسادم تا یکم از خشمم خالی شه

منتظر نظر و ووت های قشنگتون هستم 🥰🥺

lord's mansionWhere stories live. Discover now