یکی دو هفته بعد که فروشگاهها حراج گذاشته بودن، منم تصمیم گرفتم یه روز بعد از ظهر با ماهیتو برم و چند دست لباس بخرم. اینجا یه فروشگاه بود که فقط لباس میفروخت و انواع و اقسام لباس برای موقعیتهای مختلف داشت.
اول تو طبقهی همکف دور زدیم که قسمت لباسهای راحتی بود. من یکی دو تا انتخاب کردم، خودم خیلی لباس لازم نداشتم، بیشتر برای ماهیتو میخواستم. هر چند که ماهیتو هم لباس رو برای سرد یا گرم شدن لازم نداشت، لباس برای ماهیتو فقط جنبهی نمایشی داشت.
با هم دو تا بلوز دورس انتخاب کردیم یکی بنفش و یکی عسلی روشن، این رنگ خیلی بهش میومد چون با رنگ موهاش و چشم آبی پررنگش در تضاد بود و چشمای زیباش، گیراتر میشد و بنفش هم یه ملایمت خاصی به صورتش میداد. دو تا شلوار اسلش یکی طوسی ملانژ و یکی هم سورمه ای برای خونه انتخاب کردیم. بعد به قسمت لباس زیر رسیدیم و دو تا رکابی برداشتیم، سفید و مشکی و چند تا شورت اسلیم و پادار.
من مثل ندید بدیدها ذوق زده و از ماهیتو هم خوشحالتر بودم. تمام مدت ماهیتو رو تصور میکردم که اینارو بپوشه و ذوق مرگ میشدم. با صدای بلند و نیش باز با ماهیتو حرف میزدم و هر کس از کنارم رد میشد یه جوری نگام میکرد انگار دیوونهام. ولی من داشتم با ماهیتو حرف میزدم و ماهیتو هم با لبخند جوابمو میداد و نظر میداد توی لباسایی که انتخاب میکردیم.
هودیها رو میشد پرو کرد، پس توی هودیها سه چهار تا انتخاب کردیم که ماهیتو پرو کنه. ازونجایی که هیچکس نمیتونست ماهیتو رو ببینه، میگفتم که برای خودم میخوام و میخوام اُوِرسایز باشه و برای اینکه کسی مشکوک نشه هردومون باهم رفتیم توی اتاق پرو. البته اتاق پروها به اندازهی کافی بزرگ بود. ماهیتو یکی از هودیها رو پوشید و من با چشمای براق از ذوق با تحسین نگاش میکردم و میگفتم که چقد بهش میاد. خود ماهیتو هم دوست داشت و دو تا هودی هم برداشتیم. یه هودی طوسی ملانژ با طرح چاپی و یه هودی آبی کلاسیک.
موقع در اومدن از اتاق پرو ماهیتو مکث کرد، چرخید و لبامو بوسید. ماهیتو قربون صدقم میرفت اما تشکرش رو معمولا اینجوری نشون میداد. نمیدونم خودشم میدونست که عاشق اینکارشم یا نه!
این لباسهارو حساب کردیم و رفتیم طبقهی بالا. تو این طبقه مغازهها دیگه از هم جدا بودن و تخفیفاشون هم کمتر بود. داشتیم دور میزدیم که ماهیتو روبروی ویترین یه مغازهی لباسزیر فروشی ایستاد. رفتم کنارش ایستادم و بهم گفت: "چرا برای خودت چیزی نمیخری؟ مطمئنم تو این لباسا فوقالعاده میشی."
چرخیدم و به ماهیتو نگاه کردم و ماهیتو هم برگشت و بهم لبخند زد. دستمو تو دستش گرفت و انگشتامونو تو هم گره کردیم و ماهیتو منو داخل مغازه برد. داشتیم به رگالها و مانکنها نگاه میکردیم که یکی از فروشندهها برای راهنمایی کردن به طرفمون اومد و گفت: "عصر بخیر، چطور میتونم کمکتون کنم عزیزم؟"
YOU ARE READING
My Beloved Curse
FanfictionMahito x y/n , Mahito x female Reader به خاطر یه اتفاق وارد فاضلاب شهری شدم و از اونجا بود که یه نفرین دوست داشتنی وارد زندگیم شد اولین فن فیکشن فارسی ماهیتو