Part 24

424 67 2
                                    

هیچ راه فراری نبود...با تمام وجودم تو ذهنم خواستم اگه خدایی وجود داره منو از دستش رها کنه که همون لحظه یونگجین از من جدا شد.

با تعجب چشمام رو باز کردم و به خاطر زانوهام که سست شده بود افتادم و روی زمین رو زانوهام نشستم.

اون جونگکوک بود که با یونگجین گلاویز شده بود و با مشت تو دهنش میکوبید...خدایی که من صداش زدم...

جونگکوک خدای من بود...

سینم رو فشار دادم و از درد به خودم پیچیدم. لحظه هایی به من گذشته بود که حتی فکرش رو هم نمیکردم. لحظه های کثیفی که میدونستم هیچ وقت قرار نیست از ذهنم پاک بشه. من و احساسم زیر بازوهای قدرتمند یونگجین شکنجه شده بودیم و آثار این شکنجه تا مدت ها حداقل روی روحم باقی میموند. هر کاری میکردم گریه ام بند نمی‌اومد. همون طور که دو زانو روی زمین نشسته بودم به جونگ نگاه کردم، اون روی بدن یونگجین نشسته بود و با تمام قدرت به صورتش که حالا پر از خون شده بود مشت میزد.

_"مرتیکه...تو چه جوری به خودت اجازه میدی بهش دست بزنی؟"

یونگجین با تمام وقاحت با دهن پر از خون لب زد:
_"جونگ کوک اجازه بده حرف بزنم...به خدا من قصد بدی نداشتم..."

مشت بعدی رو هم زد و بعدش دوباره گفت:
_"خفه شو کثافت...من نمی‌فهمم مامان من چه جوری اجازه داده موجود پستی مثل تو خونه ما رو آلوده کنه."

صدای فریاد از درد یونگجین بلند شد:
_"جونگکوک من پسر عموتم، ما هر دو از یه خونیم. میتونستیم باهم قسمتش کنیم."

اینبار جونگکوک از شدت عصبانیت بلند شد و یونگجین و روی زمین کشید کمی اونطرف تر تا تو دید من نباشه، ولی من بازم کمی میتونستم ببینم. جونگکوک اونو به درختی تکیه داد و چند بار با لگد تو شکمش فرود اومد ولی برای لحظه ای یونگجین مشتش رو پر از خاک نمدار کرد و به صورت جونگکوک پاشید، از فرصت استفاده کرد و جونگکوک رو به زمین انداخت و حالا اون روی جونگکوک نشسته بود و با مشت های دردناکی روی فک زیباش فرود میومد.

جونگکوک برام همون مرد گذشته شده بود و حالا حتی بیشتر از قبل دوستش داشتم. از روی زمین بلند شدم و دنبال جسمی گشتم...شاخه درخت کَنده شده ای توجهم رو جلب کرد، برداشتمش و با این که کمی میترسیم ولی سمت اون دوتا رفتم.

انگار حضور جونگکوک بهم قدرت میداد. با تمام قدرتم با اون شاخه به کمر یونگجین ضربه زدم که آهی از درد کشید و مجبور شد یقه جونگکوک رو ول کنه. قدمی به عقب رفتم. یونگجین با نگاه برزخی به من چشم دوخت. از ترس شاخه از دستم افتاد و چند قدم عقب تر رفتم، یونگجین از روی جونگکوک که حالا کمی بی‌حال شده بود بلند شد و سمت من اومد، خون جمع شده توی دهنش رو با تف کردن بیرون ریخت و سمت من خیز برداشت...ولی همون لحظه یقه اش از پشت توسط جونگکوک گرفته و دوباره پخش زمین شد. یونگجیم لب باز کرد:

Stone Heart° [ KOOKV ]Where stories live. Discover now