21

116 25 0
                                    

عمارت کیم.

جیمین توی اتاق مشترک خودش و همسرش با بلوز نامجون روی تخت دراز کشیده بود و لباسای جفتش رو دور ورش گذاشته بود...نزدیک هیتش بود و جفت بی ملاحضش همیشه کار داشت...آه کلافه ایی کشید و بین لباسهایی که بوی همسرش رو میدادن قلت زد..

تهیونگ وارد اتاق نامجون و جیمین شد...(گاگا....)جیمین رو که تنها روی تخت دید سمتش رفت(جیمینا....نامجون گاگا کجاست؟

جیمین لحاف رو روی خودش و لباسها بالاتر کشید و زمزمه کرد..( نمیدونم...برو بیرون...

کنارش روی تخت نشست(اوی اوی...بد اخلاق شدی...میاد نگران نباش...

جیمین : هههه...نشین رو لباساشش...بوی تورو میگیرنننن...
روبه تهیونگ که نزدیک بود روی لباسای نامجون بشینه داد کشید و سمت خودش کشیدشون...( با این داداشت...خودت برو دنبالش...اصلا مگه من براتون مهمم...)
دلشکسته گفت و لحاف رو بالا تر کشید...

تهیونگ چشماشو ریز کردو سمت جیمین رفت...کمی قلقلکش داد...(با گاگات اینجوری حرف میزنی پسر بد...صبر کن ببینم...

اول کمی مقاومت کرد ولی با شدید شدن حرکات تهیونگ به خنده افتاد و سعی کرد خودش رو از اون آلفای دیوونه رها کنه‌..( و..ولم کن‌...جیننننیییی....کمکک...

تهیونگ لحاف رو دور جیمین پیچوند فقط کلش از لحاف بیرون بود...به قلقلک دادنش ادامه میداد...(آره آره...به من میگی برو بیرون ها...معذرت خواهی کن...

جیمین بلند میخندید و داد میکشید و تکون تکون میخورد...( تهههه...ن..نکننن...جونییی...
یکی از خدمه ها با شنیدن صدای لونای شاهزاده ی سه رگه که میشه گفت ازش خوف داشتن سریع خودش رو به اتاق رسوند...
خدمتکار ( سرورم...حالتون خوبه؟...

از پشت در زمزمه کرد و صدای خنده ی جیمین رو شنید و بعد دادش..( جونییی...داداشت کشتمممم...

دختر جوان بتا که خدمتکار شخصی تنها لونای عمارت بود در رو ترسیده باز کرد و با دیدن شاهزاده ی سوم که روی جیمین خم شده بود هین بلندی کشید..

تهیونگ(تا حالا ندیده بودم ی موچی اینقدر داد بزنه...معذرت خواهی کن ببینم

جیمین ( آمیییی....منو نجات بدهه...

تهیونگ رو به دختر کرد پوزخندی زد و لباشو خیس کرد....(چیزی شده بیبی گرل؟

جیمین از فرصت استفاده کرد و با سرش به پیشونی تهیونگ زد و از زیر دستش سمت دختری که محو شاهزاده ی زیبا شده بود دوید...( آمی...فرار کنننن....
دست دختر رو گرفت و با خنده از اتاق بیرون دویدن...

جین توی سالن اصلی ایستاده بود و محموله ی جدید رو بررسی میکرد..چندین محافظ و نگهبان مسلح دور ور شاهزاده رو گرفته بودن...با امضا کردن قرار داد و دادن  ساک های پر از پول طرف مقابل معامله از عمارت خارج شد..

نخ تقدیر ___♡Where stories live. Discover now