15) Simple.

111 36 8
                                    

پارت پانزدهم: ساده

چان با برخورد محکم چیزی (که باید از اعضای بدن چانگبین میبود) توی شکمش، تقریبا توی خواب مرد.

میتونست قسم بخوره بعد از بیدار شدنش قراره دونسنگش رو همونجا سلاخی کنه.

_فاک.. فاک یو.. سئو."

چانگبین توی جاش غلت زد و با حس کردن خنکی تشک روی بازوهای نیمه لختش دنبال پتوش گشت: "هیونگ.. من خوابم. به دینم قسم کاریت نکردم."

چان با شنیدن صدای مردپلیس از فاصله بیشتری (طبیعتا باید زیر گوشش میشنیدش) پلکهای جمع شده از دردش رو باز کرد و با دیدن سر بلوندی که با فاصله کمی از شکمش قرار داشت و چیزی بود که اون برخورد دردناک رو ترتیب داده بود، خواب از سرش پرید. خادم شیطانی لعنتی تو خونشون چیکار میکرد؟

_تو.. تو اینجا چیکار میکنی؟"

مردبزرگتر بدنش رو کنار کشید و خیره به فلیکس که مشغول گلوله کردن بدنش زیر پتو بود، زمزمه کرد. با نگاه کردن به اطراف و دیدن اتاق سابقشون، مغزش ریکاوری شد و نفس حبس شدش رو آزاد کرد.

میتونست از پرده ی کشیده شده ی پنجره رو به ایوان متوجه نیمه روشن بودن هوا بشه. دیر که نکرده بودن؟

در ریلی به آرومی باز شد و سوز کمی از لای شکاف ایجاد شده راه خودش رو به اتاق باز کرد، چان نگاهش رو از فلیکس که شبیه توپ شده بود گرفت و به خانم سئو داد که لبخند میزد: "میخوام برم پیاده روی و خرید، همراهیم میکنی؟"

چان سر تکون داد و در عرض چنددقیقه لباس پوشیده و پتوی خودش رو روی فلیکس انداخت که حالا مقابل در قرار گرفته بود.

حتی فکر این که سرما بخوره هم اعصابش رو بهم میریخت و چان میدونست چرا، فقط دلیلی نداشت که بهش فکر کنه.

فلیکس خودش رو بین پتوی جدید هم پیچید و چان میدونست اون توپ احمق قرار بود کل اتاق رو غلت بزنه و رو دست چانگبین رو بیاره.
________________________________                                                       

_داروهات رو به خوبی مصرف میکنی؟"

بویی که بخاطر نم بارون شب قبل توی شهر کوچیک پخش شده بود، مرد رو مسخ خودش کرده بود. پاون لذت کوچیکی که کم کم توی خونش جریان پیدا میکرد ذهنش رو از افکار منفی شب قبل کاملا منحرف کرد،حالا فقط میخواست هرچیزی که قراره اتفاق بیوفته رو در آغوش بگیره.باید از پسش برمیومد.
_جدیدا دارویی مصرف نمیکنم،سونگمین قطعشون کرده."
سرعت قدم های زن کمتر شد ولی نایستاد.چان منتظر سوالی بود که هیچوقت پرسیده نشد..میفهمید که خانم سئو هم برای پرسیدنش تردید داره..
_دوست جدیدتون،پسر خوبیه؟"
نفسش رو به آرومی بیرون داد و به بخاری که جلوی دهانش رو گرفت خیره شد،تصویر پسربلوند درحالی که ویپ میکشه و به آسمون خیرست جلوی جشم هاش نقش بست.فلیکس پسر خوبی بود؟مطمئن نبود...
_اون باعث میشه هیجان زده بشم،کاری میکنه عقلم رو از دست بدم و کارایی بکنم که هیچوقت انجام ندادم.نمیدونم پسر خوبیه یا نه ولی برای من،اون یه حس خوبه.."
خانم سئو دستش رو محکم پشت کمر چان نشوند و بعد از شنیدن صدای نالش،رضایتمندانه گفت:"از اون رفیق های نابابه نه؟بوی یچیز مشکوک میداد.معتاده؟"مرد دستش رو پشت کمرش کشید و جای ضربه رو ماساژ داد،مامان چانگبین هیچوقت این عادت کتک زدنش از روی محبت رو رها نمیکرد:"معتاد نیست،چیزی که مصرف میکنه به نظر بی ضرره."
خانم سئو ساق دست چان رو گرفت و کشید تا وارد بازارچه ی کوچیکی بشن که تازه درحال باز شدن بود:"تو چی؟تو به چیزی معتاد نشدی؟"بعد از برگشتن و زل زدن توی چشم های چان ادامه داد:"تو خوب به نظر میای و داروهات هم قطع شده،مطمئنی چیزی مصرف نمیکنی؟"
چان با دیدن اون ابروهای توی هم و نگاه جدی مامان بین،تقریبا به خنده افتاد.ولی میدونست اگه لحظه ای بخنده قراره کبودی جدیدی تحویل بگیره پس فقط لبش رو گاز گرفت و سرش رو تکون داد.مامان بین روی پاهاش بلند شد و بعد از گرفتن گوش چان بین انگشتاش و پیچوندنش گفت:"به نفعته که همینطور باشه چان،با این که هیچوقت مامان صدام نکردی ولی من مامانتم و تو نمیتونی بهم دروغ بگی."
چان درد رو فراموش کرد و به اون چشم های ریز که مشابهش توی صورت بین هم دیده میشد نگاه کرد،اگه الان بهش اعتراف نمیکرد بعدا وقتش رو داشت؟
_شما مامان من نیستین،چیزی بهتر از اونین.این کلمه برای ابراز حسی که بهتون دارم واقعا کمه."
گوشش بالاخره آزاد شد و چان بعد از مالیدنش کمرش رو صاف کرد،زن موهای فرفری بیرون زده از کلاهش رو داخل داد و پشتش رو به چان کرد:"بیست سال طول کشید تا بگیش؟"و سکوت..چان هیچ حرفی برای گفتن نداشت،هیچ بهونه ای نمیتونست بتراشه برای این که اینقدر قدرنشناسی کرده بود.
وقتی خانم سئو مشغول گشتن بین غرفه های نیمه باز شد،ذهن چان سمت نیشخندی رفت که روی صورت ستاره دار کسی نقش بسته بود.آدم میتونست به یه صورت معتاد بشه؟اگه امکانش بود،چان از حالا میدونست به چی اعتیاد پیدا کرده..
___________________________________                                                     
         
_خدای من فلیکس..این چیه تنت؟"
چان سبد ماهی و بقیه خریدهای خانم سئو رو جلوی بزرگترین نونای چانگبین گذاشت تا برای آماده کردن ناهار ازشون استفاده کنه.همه خونه بیدار شده بودن و حالا با تقسیم کردن وظایف،درحال جمع کردن کاهو های شسته و خشک شده بودن تا کارشون رو شروع کنن‌ و این وسط،خادم شیطانی به نظر خیلی هم راضی نمیومد.
_امیدوارم دیدار بعدیمون توی جهنم باشه مستر بنگ."
فلیکس زیر لب غرید و پشتش رو به چان کرد تا داخل اتاق برگرده ولی بازوش اسیر دست چانگبین شد:"من و تو باید بریم سس بیاریم گربه سیاه،بیا مسیرمون تا حیاط پشتی رو با این لباسای مد روزت کت واک بریم.."
چشمای پسربلوند آتشین شدن و این باعث شد مردپلیس بازوش رو رها کنه و به تنهایی مسئولیت کت واک با لباسای کشاورزی رو به دوش بکشه.چان بعد از بدرقه دونسنگش با نگاهش و خندیدن بهش تا مرز خون اومدن گلوش،نگاه دقیق تری به فلیکس انداخت که با پوشیدن اون شلوار گرم طرح دار به شدت بامزه به نظر میرسید.فلیکس هنوز بافت خاکستری رنگ رو به تن داشت و ترکیبش با اون شلوار و کت چرم آزاد،میتونست تا ساعت ها چان رو سرگرم کنه.
_خودت میخواستی بیای و این تقصیر من نیست.ولی خدای من لی،شبیه مدلای گوچی شدی."
مردبزرگتر بعد از گفتن این جملات روی کف چوبی ایوان پهن شد و میتونست آتیش گرفتن خون توی رگهای پسربلوند رو کاملا حس کنه،قرار بود کاملا بهشون خوش بگذره.
_تو قراره بمیری کریستوفر و مطمئن باش هیچوقت به این اندازه بابتش خوشحال نبودم."
فلیکس همزمان با کوبیدن قدم هاش مسیری که دیشب به حیاط پشتی رفته بود رو طی کرد و چان بعد از دید زدنش از جا بلند شد تا یه چیزی بخوره و کمک بقیه بره.
_خدای من هیونگ،قراره روز خوبی بگذرونیم."
سونگمین با دهان پر گفت و چان رد نگاهش تا حیاط خونه رو گرفت.جایی که مامان چانگبین کلاه پشمی خودش رو روی سر بلوند فلیکس گذاشت و لپ هاش رو کشید.چان ناخودآگاه حس عجیبی پیدا کرد،چرا خودش قبلا اون کارو انجام نداده بود؟نگاهی به سونگمین انداخت که کاسه برنجش رو توی سوپ برمیگردوند،تا حالا لپ سونگمین رو کشیده بود؟دونسنگ احمق ترش رو چطور؟
چرا هیچوقت همچین کار ساده ای رو تجربه نکرده بود؟به یاد میاورد که لپ بچه هاش رو کشیده و حتی گازشون گرفته،ولی دونسنگاش؟شک داشت..چطور میتونست بگه زندگی کرده وقتی حتی به یاد نمیاورد که همچین ابراز احساسات کوچیکی رو انجام داده باشه؟
_هیونگ..داری گریه میکنی؟"
چان سرش رو بالا آورد و باعث شد قطرات اشک بیشتری از چشماش پایین بریزن‌.از بین پرده اشک میتونست سونگمین رو ببینه که نگران بهش خیره شد و ناخودآگاه گفت:"معذرت میخوام که هیچوقت لپت رو نکشیدم."دکتر از جا بلند شد و بعد از نشستن کنار هیونگش،دمای بدنش رو چک کرد.چه بلایی سر اون احمق اومده بود؟
_هیونگ این لپ،بیا بکش.چرا داری گریه میکنی؟"
سونگمین سعی کرد صورت خیس احمق بزرگتر رو پاک کنه و دستاش رو گرفت تا روی صورتش بذاره.
_من هیونگ بدی بودم نه؟هیچوقت بهتون نشون ندادم چقدر دوستتون دارم."
مرد دستهای هیونگش رو رها کرد و این بار خودش صورتش رو گرفت و توی چشم هاش خیره شد،اون احمق نباید اینطوری خودش رو اذیت میکرد:"تو همیشه بهترین هیونگ بودی،وگرنه کی میتونه دوتا احمق بزرگ رو توی خونه تحمل کنه؟"
_کریستوفر..چه اتفاقی افتاده؟"
فلیکس لبه ی ایوان نشست و خودش رو روی زانوهاش به اون دونفر نزدیک کرد،چان با دیدن استایل مسخرش کاملا گریش رو فراموش کرد و سر تکون داد:"چیزی نیست جناب مدل،مطمئنی نمیخوای کت واک بری؟"صورت خادم شیطانی به قدری پوکر شد که مرد بزرگتر رو ترسوند و بعد زمزمه ش با اون صدای عمیق و بم،تک تک استخون های چان رو به لرزه درآورد:"نمیذارم خودت بمیری..مطمئن باش."
___________________________________                                                  

Last FirstsWhere stories live. Discover now