______اتفاق تلخ ________
اون شب تا مدتی طولانی کنار هم دراز کشیدند، بعد از رسیدن شام ، همونجا شام خوردند و با هم فیلم تماشا کردند و در نهایت جان همونجا در آغوش گرم ییبو به خواب رفت و ییبو که در تمام این مدت با صبر و
حوصله ی زیاد ، لباشو میبوسید، کمرشو نوازش میکرد و باهاش حرف میزد، بالاخره خودشو عقب کشید و کش و قوسی به تنش داد!پتوی نازک سفریو از روی کاناپه برداشت و روی تن همسرش کشید و کنارش دراز کشید و کمی بعد در آرامش خوابش برد!
نمیدونست چند ساعت گذشته، اما با حس سوزش بازوش از خواب بیدار شد، جان بود که توی خواب ناخواسته بازوشو چنگ زده بود و بشدت تقلا میکرد، با دیدن صورت خیس از عرق و بهم ریخته ی جان ،که برای ذره ای اکسیژن تقلا میکرد، با ترس و وحشت زیاد صداش کرد و تکونش داد:
جااان... عزیزم ... بیدار شو!
جان ، تو رو خدا ... بیدار شو !
داری خواب میبینی ، بیدار شو عزیزم!و جان یهو فریاد بلندی کشید و همزمان چشماشو باز کرد ...
با دیدن صورت نگران ییبو ،بلافاصله به خودش اومد و با ناله ی بلندی توی آغوشش فرو رفت و گریه کرد!ییبو با دیدن نگاه لرزونش، نفسی گرفت و درحالیکه کمرشو میمالید، ادامه داد:
تموم شد ...
خواب بود... فقط یه خواب بود ...
تموم شد عزیزم !و جان با هق هق نالید:
خواب خیلی...خیلی بدی بود...
خواب میدیدم ...
یوآن ... روی لبه ی یه پرتگاهه...
داشت ...عقب عقب میرفت و من دستم ... دستم بهش نمیرسید!
اوه خدایا.... بوووو .... !
داشت میفتاد پایین و من نتونستم کمکش کنم !ییبو با شنیدن این حرف اخم کرد، آه بلندی کشید و زیر لب جواب داد:
عزیز دلم!
تا کی میخوای خودتو عذاب بدی؟!چطور میتونم کمکت کنم تا دیگه اینهمه درد نکشی؟!
جان با لرزشی که هنوزم ادامه داشت، خودشو به
سینه ی گرم ییبو چسبوند و جواب داد:
فقط بغلم کن!و ییبو بلافاصله دستاشو دور تن عشقش حلقه کرد و اونو به خودش فشار داد!
صبح روز بعد هر دو کمی دیرتر از همیشه از خواب بیدار شدند و بدون اینکه به کابوس دیشب اشاره ای داشته باشند، کنار هم صبحونه خوردند و برای بیرون رفتن لباس عوض کردند!
امروز به جزیره ی تفریحی کوچیکی که در همون حوالی قرار داشت، میرفتند، یه جزیره ی غیرمسکونی که زیستگاه چندین گونه ی مختلف از پرنده ها و
لاک پشتای دریایی بود و محل مناسبی برای بازدید و گردش توریستا و مسافرای مختلف بود!بعد از ورود به کشتی تفریحی ، به کمک راهنمایی که روی عرشه بود به جایگاه مسافرا هدایت شدند و کنار همدیگه نشستند!
![](https://img.wattpad.com/cover/305534405-288-k668933.jpg)
YOU ARE READING
don't cry baby
FanfictionDon't cry baby تمام شده📗📕 یه عاشقانه ی واقعی درام، انگست، بی ال، مینی فیک ییبو تاپ *هپی اندینگ*