Romanc, Sad
اولین بار میان قطراتِ باران دیدمت؛ زیرِ بارانی که من را به رقصیدن زیرش دعوت کرد و تو را به تماشا و لبخند!
صدای رعد و برق زیبا بود اما طنینِ خنده هایت زیباتر بود و من را مشتاق میکرد.قلبم مثلِ بارانی که محکم به زمین برخورد میکرد، به قفسه سینه ام محکم میکوبید و دست هام از شدتِ سرما که نه اما از شدتِ هیجان میلرزید.
تو اون عصر هنگامِ زیبا، قلبم به سمت تو و لبخندت پرواز کرد و در لانه ی قلبت جاخوش کرد.روز و هفته و ماه گذشت و من در کنارت سرخوش ترین آدمِ جهانم بودم.
من بی اهمیت به مسیح و مادرش با تو عاشقی میکردم و بدون ترس از پدرِ مذهبی ام، زیرِ لمس های داغت ذوب میشدم!وجودت مثلِ خون در رگ هایم جاری بود و زندگی رو بهم تقدیم میکرد!
هرگز نفهمیدم که عشق تا چه حد میتواند دردناک باشد تا اینکه تو را همخواب با معشوقه ات دیدم؛ تو بی اهمیت به من، منی که بی اندازه عاشقت بودم به یکی دیگر لذت میدادی و لذت می چشیدی!
عشق من را به میان ابرا رسونده بود و همان عشق، بی رحمانه پایم را لغزانده بود و من را زمین زده بود!
قلبم شکسته بود اما هنوزم تو را در کنارش میخواست جونگ کوک اما تویی نبود..
از شدتِ دردِ نبودت فریاد های بی صدا میکشیدم و اشک میریختم اما دردِ عشقت آرام نمیگرفت.آخر من از شدتِ عشق به جنون رسیدم و به میانِ بادهای وحشی آمدم؛ از بالا به تو که برای پایین آمده ام تقلا میکردی، نگاه میکردم و لبخند میزدم.
آسمان، فریادی از غم کشید و اندکی بعد اشک هایش همراه با اشک هایم پایین ریخت!
باران یک بار قلبم را به سمت تو آورده بود و یک بار دیگر تنِ بی جانم بود که به سمت تو آمد..
اشک های که بالا سرِ جسم بی روحم از چشم هایت پایین می آمد، غمگینم کرد جونگ کوکا اما من نمیتوانستم مثلِ بارهای قبل در آغوشت بگیرم جانِ من!
عشق، تو را از من گرفت و من را از تو و در آخر سهمِ من و تو از عشقمان، گلی بر مزار و سنگی سرد بود..!
نظراتتون رو کامنت کنید قطره های بارون :)
ESTÁS LEYENDO
Scenario's
De Todoسناریو های که با قلب کوچولوتون بازی میکنه (شاید) :) سبک نوشته های جدید از آنته..